کتاب ۱۷ دروغ و یک حقیقت اثر استیو چندلر یکی از بهترین کتابهایی است که در این سالها خواندهام. این کتاب را اولین بار سالهای ۸۵ یا ۸۶ خواندهام. چند وقت پیش دوباره نگاهی به آن انداختم و حیفم آمد که خلاصهی آن را با شما در میان نگذارم.
این کتاب به طور ساده به این پرسش میپردازد: چه چیزی ما را از انجام کارها بازمیدارد؟ چه چیزی سدی بین ما و موفقیت است؟
زندگی در رودخانهی هراس
از نگاه چندلر ترس از ناشناختهها و همچنین ترس از شکست ما را وامیدارد تا با دروغ گفتن، خودمان را تسلی ببخشیم. این دروغهای تسلی بخش، ما را از انجام کارها بازمیدارند.
در مقدمهی کتاب، استیو چندلر داستان معروف رکورد دویدن مسافت یک مایل در کمتر از ۴ دقیقه را مثال میآورد (یک مایل = 1.۶ کیلومتر).
اعتقاد بر این بوده است که بدن انسان به نحوی طراحی شده است که نمیتواند مسافت یک مایل را زیر ۴ دقیقه بدود. تا اینکه بنیستر از گرد راه رسید و این اعتقاد را زیر پا نهاد.
به این ترتیب دروغهایی که در مورد بدن انسان به هم میبافتیم تا خیال خود را تسلی ببخشیم نقش بر آب شد.
از آن زمان به بعد افراد بیشتر و بیشتری این رکورد را شکستند. حتی افراد سالخوردهای آمدند و از برندگان مدالهای طلای المپیک سالهای قبل سریعتر راه رفتند. چه شد؟
شاید بگویید که این اتفاق از این جهت عادی شده است که ما در عصری هستیم که کیفیت تمرین و تغذیه ارتقاء یافته است. این گفته چندان درست نیست!
چرا که به همان موازات کیفیت تمرین و تغذیهی اسبهای مسابقه هم ارتقاء یافته است. حتی سعی شده است که اقدامات بیشتری برای ارتقاء عملکرد اسبهای مسابقه صورت گیرد، پس چرا اسبها آنچنان هم تندتر ندویدند؟
چیزی که باعث ایجاد تفاوت شده است چراغی است که در ذهن انسانها روشن شده است. وقتی دنیای ذهن گسترش مییابد، کیفیت عملکرد ما هم ارتقاء مییابد.
لذا لازم است که موانع ذهنی، مانند همین دروغهایی که به خودمان میگوییم را شناسایی کرده و آنها را با حقیقتهایی که ذهن ما را گسترش میدهد جایگزین کنیم.
مرگ بزرگترین تراژدی زندگی نیست؛ آنچه وقتی زنده هستیم در ما میمیرد، یک تراژدی به مراتب بزرگتر است.
تراژدی بزرگ، از دست دادن چیزهایی است که میتوانند به وقوع بپیوندند. از دست دادن همین چیزهاست که زندگیها را بر باد میدهد. اگر این از دست دادنها نبود، دنیا متحول میشد.
در ادامه برای روشنتر شدن موضوع به نکتهی ظریفی در مورد نحوهی کارکرد مغز اشاره میکنم. آن هم اینکه ذهن ما فرقی بین سخن دروغ، سخن راست، خواب، خیال و خاطره قائل نیست.
به نظر من این ضمیر خودآگاه ماست که میگوید هر گزاره چه فرقی با دیگری دارد. در حالی که برای ضمیر ناخودآگاه همه یکی است.
به طور مثال در جملهی «افتادم و پایم شکست» برای ضمیر خودآگاه مشخص است که آیا این جمله روایت یک خواب است یا یک خاطره در کودکی و یا اینکه رؤیایی منفی از مسابقهی فوتبال فردا است! ولی برای ضمیرناخودآگاه چنین چیزی روشن نیست. برای ضمیر ناخودآگاه جملهی «افتادم و پایم شکست» یک حقیقت است. به همین خاطر است که ذهن ما تلقینپذیری بالایی دارد.
همچنین ذهن بین جملههای منفی و مثبت تفاوتی قائل نیست. یعنی اگر هر کدام از جملههای زیر را بگویید:
- من اتوبوس سبز رنگ دوست ندارم.
- من اتوبوس سبز رنگ دوست دارم.
در هر دو حالت ذهن تصویری از یک اتوبوس سبز را خلق خواهد کرد! برای همین است که به ما توصیه میشود به چیزهایی که دوست داریم فکر کنیم و به چیزهایی که دوست نداریم فکر نکنیم.
کتاب «۱۷ دروغ و یک حقیقت» نوشتهی «استیو چندلر» با ترجمهی «مهدی قراچهداغی» راهنمای خوبی برای افزایش عملکرد است.
در این کتاب لیست ۱۷ دروغ متداول که به خودمان میگوییم فهرست شدهاند. در انتهای کتاب هم «یک حقیقت» در مورد انسان و تواناییهایش بیان شده است که باید جایگزین این ۱۷ دروغ گردد.
توصیه میکنم بعد از خواندن این پست، خودِ کتاب را تهیه کرده و به طور کامل مطالعه نمایید. لابهلای کتاب داستانهای واقعی زیادی از زندگی استیو چندلر و کسانی که طرفِ مشاورهی وی بودهاند نیز ذکر شده است که در تکمیل مطالب و روشنتر شدن آنها نقش به سزایی دارند.
لینک تهیهی کتاب: باهوک
و اگر به خود کتاب دسترسی ندارید امیدوارم این مطلب به تنهایی بتواند کمک بزرگی برای شما باشد.
چرا سختترین کار دنیا این است که به پرنده بفهمانی آزاد است؟
۱۷ دروغ و یک حقیقت
دروغ شمارهی ۱: مهم این است که چه کسانی را میشناسید
با انجام دادن است که کارها را میآموزیم. مثلاً اشخاص با ساختن سازنده میشوند. کسی که میخواهد چنگ بنوازد، باید نواختن چنگ را تمرین کند. به همین شکل با رفتار عادلانه است که عادل میشویم. با خویشتنداری کردن است که خویشتندار میشویم. و با اقدامات شجاعانه، به شجاعت میرسیم.
ارسطو
همه میگویند برای موفق شدن باید به اصطلاح «پارتی» داشته باشیم. میگویند «مهم این است که چه کسانی را میشناسید». نه هرگز این طور نیست. این یک دروغ بزرگ است. واقعیت چیز دیگری است. بهتر این است که بگوییم مهم این است که چه میکنید.
آینده شما بستگی به این دارد که چه میکنید. آینده خوب داشتن در انجام دادن است. لزومی هم به این نیست که دربارهی کارتان فریاد بزنید. موفقیت میتواند در کار مستتر باشد.
در دنیای موفقیت، مهم نیست که با چه افرادی رابطه دارید، بلکه مهمتر این است که از همان روابطی که دارید چقدر زیرکانه استفاده میکنید.
بنابراین به جای اینکه به دنبال ایجاد رابطه با آدمهای نامدار و صاحب نفوذ باشیم، بهتر است رابطههای معنیدار و عمیق با افرادی ایجاد کنیم که برای ما نفع مادی و معنوی دارد.
دروغ شمارهی ۲: اشکالی در من هست
چه شجاعتی میخواهد که به خود بگویید و بپذیرید که ناتوان نیستید.
Cheri Huber
هایا کاوا استاد بزرگ زبانشناسی معتقد است که انسانها دو دستهاند:
- آنهایی که وقتی در کاری شکست میخورند میگویند در این کار شکست خوردهاند.
- و کسانی که وقتی شکست میخورند میگویند من شکستخورده هستم.
گروه اول حقیقت را میگویند، اما گروه دوم حقیقت را نگفتهاند.
من شکست خورده هستم یک دروغ عمدی است. اما فایدهی چنین دروغی چیست؟ فایدهی آن این است که پیشاپیش خود را شکستخورده تلقی میکنیم تا از ما انتقاد نکنند.
همیشه صدایی در ما زمزمه میکند که میان ما و هدفمند بودن فاصله میاندازد و میگوید: «درست نیست که ابراز وجود کنی. این کار بزرگی است که از انجام دادن آن برنمیآیی. تو عیب و ایراد داری. یک آدم مشکلدار و ناتوان نمیتواند چنین کاری بکند»
اما این صدا، صدای یک دروغگوست. بخشی از وجود همهی ما هست که میخواهد ما را به بیراهه بکشاند. در مفهوم روانشناختی دروغگویی درون، ندایِ ترس و انفعال است. ضد هدفمندی است. این ندا نمیگوید که در یک کار یا یک بازی شکست خوردهاید. به جای آن میگوید تو یک شکست خورده هستی. اگر به این ندای درونی گوش فرادهید، قبل از شروع، شکست خوردهاید.
از یک دیدگاه شکست و ناکامی در دنیای بیرون، میتواند محرک خوبی برای پیشرفت و موفقیت باشد.
حقیقت این است که شکست خوردهای در کار نیست. همهی مردم در مواردی شکست میخورند، اما کسی شکستخورده نیست. شاید ما در کاری شکست خورده باشیم اما اشکالی در ما وجود ندارد. ما معیوب و ناقص نیستیم.
اگر شجاعت درونی خود را با دروغ «اشکالی در من هست، من یک شکستخورده هستم» محدود نکنیم، خواهیم دید که زندگیمان از این رو به آن رو میشود.
دروغ شمارهی ۳: از سن و سال من گذشته است
بدون توجه به سن و سالتان، بدون توجه به اینکه چگونه تربیت شدهاید و بدون توجه به اینکه کدام مدارج تحصیلی را طی کردهاید، بدانید که هنوز از تمام امکانات و استعدادهای خود استفاده نکردهاید.
George Leonard
«از سن و سال من گذشته که …» یکی از دروغهای متداولی است که به خودمان میگوییم. این دروغ باعث تخریب اعتماد به نفس ما میشود.
گاهی این دروغ را به خودمان میگوییم که دست به کاری نزنیم. گاهی هم این دروغ را به خاطر سادهانگاری یا تلقین جامعه و چیزهایی مانند این به خودمان میگوییم و اعتماد به نفس خود را تضعیف میکنیم. به هر دلیلی این مسألهی سن و سال را در خود تلقین کنیم، در هر صورت یک دروغ به خودمان گفتهایم.
اگر بگوییم آمادگی جسمانی لازم را ندارم درست گفتهایم، ولی اگر بگوییم من پیرتر از آنم که بسکتبال بازی کنم دروغ گفتهایم.
اگر بگوییم هیچ تلاشی برای یادگرفتن یک زبان خارجی نداشتهام درست است، ولی اگر بگوییم من پیرتر از آنم که یک زبان جدید بیاموزم به خودمان دروغ گفتهایم.
من ریاضیدانی را میشناسم که در سالهای بازنشستگی شروع به یادگیری زبان روسی کرد تا آثار چخوف را از روی نسخهی اصلی بخواند و موفق شد!
آقای نورمن مکلین زمانی نوشتن رمان «رودخانهای از او میگذرد» را شروع کرد که از دانشگاه شیکاگو بازنشسته شده بود. او که متولد سال ۱۹۰۲ است، این رمان را در سن ۷۴ سالگی نوشت. دیگر رمان معروف او «مرد جوان و آتش» نام دارد که در سال ۱۹۹۲ چاپ شده است. یعنی زمانی که او ۹۰ سال سن داشته است.
تحقیقات اخیری که در خانههای سالمندان انجام شده است پژوهشگران را متعجب ساخته است. بسیاری از بیماران که گمان میرفت برای تمام عمر باید روی ویلچر بنشینند، بعد از مدتی تمرینات وزنهبرداری دوباره قوی شدند و تحرک از دست رفته را بازیافتند.
متداولترین زمانی که این دروغ را به خود میگوییم زمانی است که میخواهیم چیز جدیدی بیاموزیم. این دروغ اعتماد به نفس ما را در امر یادگیری چنان ضعیف خواهد کرد که به راحتی از یادگیری دست میکشیم.
واقعیت این است که زمانی متوسط عمر بشر ۳۵ سال بود و در چنان وضعیتی طبیعی بود که افراد زمان کمتری از عمر خود را به یادگیری اختصاص دهند. امروزه که عمر اکثر شهروندان به راحتی به مرز ۹۰ میرسد و همچنین تغییرات علمی و تکنولوژیکی باعث سرعت بخشیدن به تغییرات فنی در زندگی ما شده است، کاملاً طبیعی است که یادگیری خیلی چیزها را تازه بعد از سی سالگی شروع کنیم. یا اینکه اگر به هر دلیلی چیزهایی را نتوانستهایم در دهه بیست سالگی بیاموزیم، چه ایرادی دارد اکنون که در دههی سی یا چهل زندگی خود هستیم آنها را بیاموزیم. حتی اگر چیزی را در ۴۰ سالگی هم بیاموزیم، لااقل ۴۰ سال از نتایج آن بهرهمند خواهیم شد.
بهتر است که این جمله جرج الیوت را همیشه به یاد داشته باشیم: برای تبدیل شدن به آنچه توانش را دارید هرگز دیر نیست.
دروغ شمارهی ۴: نمیتوانم چون میترسم
انسان تنها حیوانی است که باید برای زندگی کردن تشویق شود
Friedrich Nietzsche
تونی بوزان و میشل گلپ در کتاب «درسهایی از تردستی» به این نکته اشاره میکند که انسان وقتی متولد میشود بیباک و نترس است و بعد توسط جامعه برنامهریزی میشود تا بترسد و هراس به دلیل بگیرد.
بچه ها استاد آزمایش و خطا هستند. اینگونه یاد میگیرند. به زمین میخورند و بلند میشوند. گمانی در این باره که آسیب ببیند ندارند. اما پدر و مادر نگران هراسهای خود را به کودک منتقل میسازند. اینگونه است که ترس را در دل کودک میکنیم و برنامهریزی میکنیم که «به خودت آسیب میرسانی!»
وقتی این دروغ به قدر کافی تکرار میشود تبدیل به یک دیوار بزرگ در مقابل اعتماد به نفس ما میشود. حقیقت مطلب این است که همه انسانها به اندازه کافی شجاعت دارند تا با مشکلات روبرو شوند.
شجاعت همیشه در ما هست. چیزی است مانند ضربان قلب یا تنفس. در همه ما به اندازهی برابر وجود دارد اینکه بگوییم شجاعت ندارم یک دروغ است. تحت تاثیر این دروغ باور میکنیم توانایی انجام دادن کاری را که از آن می ترسیم نداریم.
برای افزایش عملکرد خود باید بیاموزیم که با ترسهای خود روبهرو شویم. شجاعت در دل ترس است. مانند مروارید در دل صدف. وقتی با ترسی روبهرو شدیم و عملی را انجام دادیم شجاعت را «میآموزیم» و هر چه این روند به دفعات بیشتری تکرار شود، به همان میزان شجاعت ما رشد میکند.
دروغ شمارهی ۵: دوست دارم این کار را بکنم ولی وقتش را ندارم
زندگی فرسوده شدنی نیست، زندگی سراسر امکان است
Colin Wilson
دروغ «دوست دارم این کار را بکنم ولی وقتش را ندارم» به طور غیرمستقیم روی اعتماد به نفس ما تأثیر میگذراد. اما در جای خود اهمیت زیادی دارد. اگر مقالهی « اهمالکاری چیست؟ انواع، علل و راههای درمان آن» را خوانده باشید، در آن جا توضیح دادهام که وقتی کاری را مرتب به تعویق میاندازیم، دو اتفاق مهم رخ میدهد:
- اول اینکه مهارتهای ما در آن زمینه رشد نمیکند.
- و دوم اینکه مهلت انجام آن کار رو به پایان میگذارد و لذا ما زیر فشار بیشتری قرار میگیریم.
اینکه مهارت و زمان کافی برای انجام کاری را نداشته باشیم، به همان نسبت هم اعتماد به نفس ما در آن زمینه کاهش مییابد.
مثال واضح برای این چنین حالتی کسانی هستند که در یک درس مانند انشاء یا ریاضی قوی هستند. این افراد حتی اگر در دقیقهی نود هم برای امتحان خود را آماده کنند و چندساعتی بیشتر وقت نداشته باشند، باز هم نتیجهی خوبی از کار خود میگیرند. اعتماد به نفس آنها باعث میشود در آن شرایط هم با آرامش به کار خود بپردازند. در مقابل دانشآموزان خصوصی زیادی داشتهام که یک ماه مانده به امتحان و با وجود اینکه من به آنها تدریس میکردهام و لازم نبوده وقت زیادی برای فکر کردن بگذارند، باز هم اعتماد به نفس پایینی داشتند.
این دروغ است که ما برای انجام کار خاصی وقت نداریم. وقت همیشه نیست! هر چقدر هم وقت بگذاریم باز هم وقت کمی داریم. ما هیچوقت وقت نداریم. نه فقط ما که هیچ کسی وقت ندارد. بلکه واقعیت این است که ما وقت اختصاص میدهیم. زمانی را برای انجام کاری باز میکنیم. باید اولویتبندی کرد و وقت اختصاص داد.
اگر از کسی مانند نیوتون یا آینشتاین بپرسید که چگونه چنان نظریات ناب و عمیقی را کشف کردهاند آنها فقط یک پاسخ به شما خواهند داد: اگر شما هم هر روز به موضوعی فکر کنید در آن زمینه کشفهای ناب و عمیقی ارائه خواهید داد.
رمز کار در همین است. برای موفقیت در زمینهای خاص بهتر است که به طور روزانه به آن بپردازیم. اگر روزی نیم ساعت زبان انگلیسی یا ریاضی کار کنیم، در مدت شش ماه موفقیتهای زیادی در یادگیری آن کسب خواهیم کرد.
به قول آنکه میگوید: آرام بگیر، کمتر کار کن و بیشتر نتیجه بگیر. یا مشابه آن که میگوید: برای تندتر رفتن از سرعت خود کم کن.
برای انجام موفقیتآمیز کارها بهتر است هر بار دنبال یک خرگوش بدویم.
تا زمانی که با محوریت قرار دادن زمان فکر میکنیم، از زمان عقب میمانیم. در عوض بهتر است کارهایی که باید انجام پذیرند را به ترتیب اولویت در یک صف قرار دهیم و به ترتیب از شماره یک شروع به انجام دادن آنها کنیم و پیش برویم. مطمئن باشید که خیلی زود به انتهای صف میرسیم.
برای همین است که من میگویم ما نباید زمان را مدیریت کنیم، بلکه باید رفتارهای خود را مدیریت کنیم. (عادتها ما را مدیریت میکنند)
در همین زمینه: قانون ۱۵ دقیقه برای مدیریت زمان
دروغ شمارهی ۶: کاری از من ساخته نیست
تنها دلیل رنج بردن تو این است که رنج کشیدن را انتخاب میکنی.
Don Miguel Ruiz
دروغ «کاری از من ساخته نیست» یا معادل پرتکرار آن «من همینم که هستم» برای این گفته میشود که هیچگونه اقدامی انجام ندهیم و در عین حال عدم عملگرایی خود را معقول جلوه دهیم. دلیل آن هم ترس از شکست است.
از شکست می ترسیم چون میترسیم هیچ تغییری ایجاد نکنیم. بنابراین این دروغ را به خود میگویم. جملهی «اگر جواب نداد چه؟» بازتاب همین ترس است.
چیزها تغییر نمیکنند ما تغییر میکنیم. چرا اینقدر زندگی خود را تلف میکنیم به این امید واهی که شرایط بهتری فراهم شود؟ شرایط تغییر نمیکنند، این ما هستیم که تغییر میکنیم.
چسترتون میگوید چیزی به اندازه شکست پیروزی تولید نمیکند.
توماس واتسون موسسه IBM را نیز یادآور میشود که اگر می خواهید میزان موفقیت خود را دو برابر کنید، باید ابتدا میزان شکست تان را دو برابر کنید.
ترس از شکست است که مانع موفقیت میشود. ترس از شکست است که نمیگذارد تیم به پیروزی برسد.
جان وودن مربی نامدار بسکتبال قبل از شروع بازی به افراد تیمش میگوید تیمی که بیشتر این اشتباه را بکند، امروز پیروز میدان است.
اغلب ما میترسیم کاری بکنیم و شکست بخوریم. معتقدیم کاری نکردن به مراتب بهتر از این است که کاری کنیم و شکست بخوریم. لذا با دروغ «کاری از من ساخته نیست» روی این ترس خود سرپوش میگذاریم.
باید دانست که همیشه راهی هست. در بدترین شرایط هم میشود کاری کرد. هر قدم کوچک گامی بزرگ به سوی موفقیت است.
دوباره میرسیم به اینجا که برای انجام بهینهی هر کاری را از گامهای کوچک شروع کنیم و در مسیر رشد از شکست اشتباهات هستیم. شکست و اشتباه دو معلم خوب ما هستند.
دروغ شمارهی ۷: نگران هستم چون اهمیت میدهم
نگران بودن طلب کردن چیزی است که آن را نمیخواهید
Dr. Deepak Chopra
نگرانی ما از این جهت است که میخواهیم کاری صورت ندهیم. نگران میشویم چون به نگران شدن عادت کردهایم. اینگونه ذهن خود را مشغول نگه میداریم. این یک عادت است. نگران هستیم برای اینکه نگرانِ نگران شدن هستیم. نگرانی تبدیل به یک فعالیت شده که نمیتوانیم آن را از ذهن خود بیرون کنیم. به نظر میرسد نگرانی آویزهی ذهن ما شده است و نمیتوانیم خود را از شرّ آن خلاص کنیم.
برای نگرانیهای مزمن توصیه میشود به مدت ۲ هفته به محض آنکه از چیزی نگران شدیم آن را در نظر بگیریم و اقدامی صورت دهیم. این اقدام میتواند هر کاری باشد. اما مهم این است که کاری بکنیم. به خاطر داشته باشیم که هر آینه نگران شدیم باید کاری صورت بدهیم. این روش برای نجات از نگرانی است عالی است.
واقعیت این نیست که «چون من علاقهمندم و توجه دارم نگران میشوم»، واقعیت این است که «من نگران میشوم زیرا به نگران شدن عادت کردهام». نگران میشوم تا کاری صورت ندهم. و کاری صورت ندادن برای حل یک مسئله خیلی زود باعث مشکلات بعدی میشود.
فکر کردن به چیزهایی که نداریم از دست دادن چیزهایی است که داریم.
دروغ شمارهی ۸: حالا غمگینتر اما عاقلتر هستم
روحیه غمگین به سرعت به مراتب بیشتر از میکروب شما را نابود می کند
John Stein Beck
اشخاص اغلب از آن جهت احساس اندوه را انتخاب میکنند زیرا کار راحتی است اما بعد درباره آن اقدام به دروغپردازی میکنند میگویند غمگین هستند زیرا عاقلند. میگویند اندوهگین هستند زیرا زیاد دیدهاند و زیاد میفهمند. این دروغ نه تنها آنها را به خاطر اندوهگین بودن میبخشد بلکه از آن یک فضیلت میسازد. قصد بر این است که بگویند اندوه ناشی از خرد است و بنابراین نقطه ضعف یا موضوعی از روی عمد نیست. اما اندوهگین بودن نشانهی ضعف است و اقدامی کاملاً شبیه ایفا کردن نقش مردههاست
اندوهگین بودن مزمن، کند بودن مزمن است.
برای اینکه دروغ غمگینتر شدن اما عاقلتر شدن را به خودم بفروشم، باید بپذیرم که عالم هستی مکانی ملالانگیز برای زندگی است و حال آنکه ابداً اینطور نیست.
انسان عاقل زیبایی ماه و ستارگان را میبیند و از آن لذت می برد، اما این همان چیزی است که انسان افسرده آن را میبیند اما از آن لذت نمیبرد.
اندوهِ قربانی مانند یک شایعه به همه جا پراکنده میشود. به یاد دارم که وقتی دخترم مارجری به دنیا آمد او را در بیمارستان ملاقات کردم. رفتم و در حالی که کنار سایر تازهمتولدها بود نگاهش کردم. صحنهی غریبی بود: یکی از بچهها گریه میکرد و بعد سایر بچهها که صدای او را میشنیدند شروع به گریستن میکردند. چیزی نمیگذشت که همهی بچهها در حال گریه کردن بودند. گریه اشاعه پیدا میکرد.
در شرکتها هم شاهد بودم که همین اتفاق میافتد. اندوه چون خبری هولانگیز و خرافاتی پخش میشود. مردم خبر بدی به هم میدهند. و به این ترتیب این خبر در همه جا پخش میشود. اندوه هم این چنین است که مانند یک خبر و یا شایعه بین مردم پخش میشود.
قربانی غمگین بودن به انسان احساس امنیت خاطر میدهد، هرچند مبتنی بر فریب خویشتن باشد.
غمگینتر و عاقلتر بودن در کنار هم قرار نمیگیرند. واقعیت این است که وقتی عاقلتر میشویم، شادتر میگردیم.
به نشاط آلبرت آینشتاین و ریچارد فاینمن توجه کنید که بیش از سایرین از عالم هستی اطلاع داشتند. راضی ترین اشخاص از کامپیوترشان کسانی هستند که بهتر میدانند با آن چه میتوانند بکنند.
اگر حقیقت داشت که اشخاص با عاقلتر شدن غمگینتر میشدند، نژاد انسان مدتها قبل اقدام به خودکشی میکرد.
هنوز به معنای وسیع این گفتهی رال دونر پی نبردهایم. او میگوید تا وقتی آنچه را که دارید از دست ندهید، نمیدانید چه چیزی را از دست دادهاید.
اندوه ناشی از کم نور کردن روشنایی است ناشی از اولا نیست اندوه ناشی از ندانستن و نخواستن ندانستن است ناشی از اندیشیدن و روشن کردن ذهن نیست.
اما شادی و سعادت ناشی از عاقلتر شدن است. ناشی از بیشتر دانستن است. اگر دانش قدرت است، که در روزگار ما این عین حقیقت است، در این صورت دانش بیشتر قدرت بیشتر است.
اندوهگینتر اما عاقلتر دروغی است که آن را تحویل روان خود میدهیم
دروغ شمارهی ۹: عادت هر چه طولانیتر باشد، ترک کردنش هم طولانیتر میشود
شکست خوردهها راه اشتباه میروند
George Mathew Adams
مردم عادتهایی دارند که میخواهند آن را بشکنند، اما از آنجایی که اقدام لازم را برای شکستن آن را انجام نمیدهند درباره عاداتشان دروغ میگویند.
مثلاً میگویند ترک عادت موجب مرض است. و منظور از این ضربالمثل این است که وقتی برای مدتی خیلی طولانی عادتی را پیشه کرده باشید، ترک آن عادت هم خیلی سهت است و هم میتواند تعادل شما را به هم بزند!
در صورتی که این حرف یک دروغ است که به خود میگویم. راز کار در این است که نمیتوانیم خود را بودن انجام ان عادت خاص تصور کنیم، لذا با این دروغ خودمان را فریب میدهیم.
اگر خود را یک غیرسیگاری تصور کنیم هرگز به فکر سیگار کشیدن نمیافتیم. اما اگر خود را سیگاری ببینیم به سیگاری شدن جان میبخشیم. این کاری است که مغز انجام میدهد. اشیا را تصویرسازی میکند (مغز سمت راست) و بعد راهی برای حیات بخشیدن به این تصویر می یابد (مغز سمت چپ).
این کاری است که مغز در تمام مدت روز انجام میدهد. اگر تصور کنیم آنچه پشت درختها میبینیم یک خرس است دچار هراس میشویم. یک هراس حقیقی انگار که به واقع خرسی آنجا راه میرود. زیرا تصور و ادراک به اندازهی یک واقعیت بیرونی نقش آفرین است.
برای مغز تصور و ادراک عین حقیقت است.
چگونه عادت جدیدی را شروع کنیم؟
تنها کاری که باید بکنیم این است که به مغز، تصاویر مورد علاقهمان را بفرستیم. باید رفتاری را که مورد نظر ماست در ذهن مجسم کنیم. آن را طوری تصور کنیم که انگار یکی از عادات ماست.
تصویر باید در لحظه اکنون باشد. خود را در همین لحظه اکنون ببینیم که خواستهمان برآورده شده است.
موضوع به همین سادگی است اشخاص میتوانند در یک لحظه تغییر کنند. اشخاص میتوانند در لحظهای تصمیم بگیرند که از یک سیگاری به یک غیرسیگاری تبدیل شوند. میتوانند در یک لحظه ترک الکل بکنند. اشخاص میتوانند در لحظهای قرصهایشان را به درون توالت بیاندازند و برای همیشه از شر آنها خلاص شوند
دروغ شمارهی ۱۰: مردم مرا ناراحت میکنند
من حسن ظن دارم گمان من این است که دیگران برای شاد کردن من نقشه میکشند
J. D. Salinger
اگر وقتی کسی به من حرفی بزند ناراحت شوم ناراحتی من ناشی از فکری بود که کردم نه حرفی که به من زدند. همیشه مسئله این است که چه فکر میکنیم
کسانی که مایل نیستند وقت صرف کنند و روی فکر کردنشان تمرین کنند اختیارشان را از دست میدهند و آسیب پذیر میشوند. این اشخاص در برابر صحبتها و رفتارهای دیگران آسیبپذیر نیستند بلکه واکنش خود آنهاست که آنها را آسیبپذیر میکند.
گفتن اینکه کسی مرا ناراحت میکند دروغی است که به خود تحویل میدهیم به این دلیل که اگر من بخواهم و من انتخاب کنم میتوانم ناراحت نباشم.
دلیل آن که نمیخواهم چنین انتخابی داشته باشد این است که احساس کردن سادهتر از اندیشیدن است. اندیشیدن درباره دیگران تعهدم نسبت به آنها و عشق من به آنها، به شجاعت و تصور نیاز دارد. اگر میترسم شجاعت و تصور داشته باشم، سادهترین راه دروغ گفتن است. دروغ است اگر بگوییم دیگران مرا ناراحت میکنند. واقعیت این است که هر طور بخواهیم به دیگران واکنش نشان میدهیم.
یکی از بهترین اندیشمندان زمانه ما ماریلین وس ساوانت در یکی از نشریات ستونی داشت و من همیشه تحت تاثیر فراست او قرار میگرفتم. زمانی خوانندهای دربارهی تفاوت بین اندیشه و احساس سؤال کرد:
ماریلین عزیز تفاوت میان احساس و اندیشه در چیست؟
پاسخ ماریلین: احساس نتیجه طرز فکر کردن است
دروغ شمارهی ۱۱: بردن بلیط بختآزمایی همه چیز را حل میکند
برای شخصیت، ورشکستگی یا شکست میتواند یک مصیبت باشد اما برای روان موضوع فرق میکند
David Whyte
شنیدهام که میگویند قرعهکشی بختآزمایی برای کسانی که ریاضیشان خوب نیست، اما من معتقدم اگر خداوند به راستی میخواست اشخاص را مجازات کند کاری میکرد که آنها برنده شوند.
همهی مفهوم بخت آزمایی مبتنی بر چیزی که گاندی آن را یکی از مصائب زندگی میدانست: پول بادآورده.
این مفهوم است که بیش از هر چیز دیگری افراد و حرفههایشان را از بین میبرد: چیزی در قبال هیچ چیز.
وقتی اشخاص به خود میگویند که پول کمبود زندگی آنهاست سخنی به دروغ گفتهاند. زیرا این پول نیست که وجود ندارد، آنچه وجود ندارد توانایی کسب درآمد و حفظ کردن آن است. تنها راه بیرون آمده از این مخمصه دست به کار شدن است. اما ما به خود دروغ می گوییم تا دست به کار نشویم
دلیل بروز مشکل برای برندگان بلیتهای بخت آزمایی این است که فکر میکنند پول حلّال همه مشکلات است اما اینطور نیست، حلّال مشکلات کار و تلاش است.
تنها با تلاش و اقدام است که میتوان پولی بیش از حد نیاز به دست آورد. خیلیها برای اینکه کار نکنند به خودشان دروغ میگویند.
خوشبختی یک موضوع درونی است و بستگی به این دارد که تا چه اندازه در زندگی هدفمند هستیم. اگر بگوییم با برنده شدن درقرعهکشی بلیتهای بختآزمایی به خوشبختی میرسیم به خود دروغ گفتهایم.
دروغ شمارهی ۱۲: زیباتر از آنند که به درد این دنیا بخورند
برای قربانی کردن اشخاص راههای متعددی وجود دارد. یکی از این راهها این است که آنها را به قربانی بودند متقاعد کنیم
Karen Huang
زیباتر از آنم به درد این دنیا بخورم دروغ ونسان ونگوک است. این جمله دروغ بیلی هالیدی، کورت کوباین، مریلین مونرو، جیتیس جوبلین و دیلان توماس است.
اگر قرار باشد زیباتر و بهتر از آن باشیم که به درد این دنیا بخوریم، دیگر مجبور نیستیم با آن کنار بیاییم. مجبور نیستیم با واقعیتهای دنیای اطراف خود رفتار عقلانی و منطقی داشته باشیم؛ زیرا حیف شدهایم. ما میتوانیم این دروغ را برای همه مدت عمر حفظ کنیم و با نهایت بیمسئولیتی رفتار کنیم.
این دروغ میگوید که شخص بیش از اندازه حساس است. او از سر این دنیا زیاد است. ون گوگ قلمموی نقاشی به دست میگرفت زیبا بود، اما تحسین کردن از زندگی اندوهبارش موضوع کاملاً متفاوت است. حقیقت درباره ونسان ونگوگ این است که فقط وقتی نقاشی میکرد زیبا بود، اما در جریان زندگی معمولیاش شخص آنقدرها زیبایی هم نبود.
مشکلات احساسی و عاطفی ونسان ونگوگ از روی نامه هایی که برای برادرش تئو نوشته بود کاملاً محسوس است. وقتی اقدام به خودکشی کرد رفتاری هنرمندانه از خودش نشان نداد. او تیر را در شکم خود خالی کرد و دو روز طول کشید که فوت کند. چرا به شکمش شلیک کرد؟ چون آنقدر زیباست که حیف است صورتش خراب شود، حتی بعد از مرگ! این نوع فکر بیشتر در خور استهزا است تا تحسین.
بیش از اندازه زیباها میگویند که نخواستهاند به دنیا بیایند. و در واکنش به جهان اطراف خود میگویند که همهاش همین بود! این که زیبا نیست. ما زیباتر از آنیم که به درد این دنیا بخوریم. همین افراد نه تنها نقشی در زیباتر کردن این جهان ندارند و نه تنها دفاعی از دیدگاه خود ندارند که بلکه خیلی هم آدمهای سربار و دردسریازی برای بقیه هستند.
نقطهی مقابل ونگوگ، جورجیا اوکیف است. نقاشی که زندگی هنرمندانهای داشت. او حتی در سنین ۷۰ سالگیاش، خوشبخت و شاد بود و جسمی سالم داشت. او از روان و نیرویی برخوردار بود که با نقاشی هنرمندانهاش سازگار بود.
بودا دربارهی موضوعی حرف میزد که نه کورت کوباین و نه دیلان توماس، هیچکدام آن را درک نکردند و آن اراده است. زمانی که بودا درباره نیروانا حرف میزد منظور او حالت ذهنی بود. میگفت اراده، راه رسیدن به نیروهاست. تنبلی راه گرگ است. انسان عاقل از تلاش و نیرویش مراقبت میکند و آن را مهمترین دارایی خود به حساب می آورد.
دروغ شمارهی ۱۳: تو عزت نفس مرا از بین میبری
در بلندمدت کسانی که عزت نفس زیاد دارند در مقایسه با آنها که عزت نفس کمتری دارند شادتر و خوشبخت هستند عزت نفس بهترین نشانه خوشبختی است
Nathaniel Branden
عزت نفس موضوعی مرتبط با این قضیه است که ما از رفتار بخصوصی چه برداشتی میکنیم. کارها و اقداماتی که صورت میدهیم، محدودیتی را به دنبال ندارند. عزت نفس همیشه با عمل و اقدام در رابطه است. بستگی به این دارد که ما چه میکنیم، مهم نیست که دیگران دربارهی ما چه فکر میکنند.
وقتی به این نتیجه رسیدیم که جز ما کسی نمیتواند عزت نفس ما را افزایش دهد آزادی عمل پیدا میکنیم تا راحتتر دست به عمل بزنیم. ممکن است پی بردن به این نکته زمان زیادی طول بکشد، اما باید دانست که بالا بردن عزت نفس به سن و سال ربطی ندارد. من به اشخاصی برخوردهام که در سنین ۶۰ سالگی، همچنان اعتماد به نفسشان بالاست. این را بدانیم که کسی جز خود ما مسئول بالا بردن یا پایین آوردن عزت نفس ما نیست.
در همین زمینه: مهمترین راز برای افزایش عزت نفس در بزرگسالان
دروغ شمارهی ۱۴: بد شد که آن صحنه را روی نوار ویدئو ضبط نکردیم
خانواده آمریکایی به نقاط مختلف سفر می کند تا از آن عکس بگیرد و عکسها را به خانه بیاورد تا از آنها بعداً به عنوان یک امتیاز استفاده کند و به احساس بهتری برسد
Norman Mailer
به نظر من مرگ زمانی در ما رخ میدهد که گذشته خودمان را عبادت میکنیم. زمانی که صرفاً به یاد گذشته هستیم و به فکر آینده جدید نیستیم. زمانی که تمام قدرت را به گذشته انتقال میدهیم باید توجه داشته باشیم این نوع نگاه میتواند زندگی ما را تباه سازد.
این گونه زمان اکنون رنگ میبازد و حرفی برای گفتن پیدا نمیکند. کسانی هستند که فکر میکنند هر چه هست به گذشته افتخارآمیز تعلق دارد، بنابراین تقریباً الان پیش روی ماست اسباب شرمندگی است، و هر چه اتفاق نیفتاده بیشتر از آن موجب شرمندگی است. زندگی این گونه تبدیل به یک حرکت است شرمی به شرم دیگر میشود.
دروغ گفتن درباره گذشتهی برتر در خدمت هدفی است که مانع از آن میشود که اکنون را گرامی بداریم و به آیندهی بهتری فکر کنیم. نتیجه اینکه با یک زندگی سراسر خاطره روبرو میشویم. انبوهی از خاطرات گذشته که مانع از آن میشود از لحظه اکنون زندگی نهایت لذت و بهره را ببریم.
من از صحبت درباره مسائل گذشته و خاطرات گذشته خسته شدهام و به همین خاطر از نظر من بد نشده است که گذشته را روی نوار ویدئو ضبط نکردهام.
ما درباره بهتر و برتر بودن دوران گذشته دروغ میگوییم به این دلیل که نمیخواهیم دست به کار شویم و مسئولیت اکنون را به گردن بگیریم. ما به گذشته نگاه میکنیم تا فرصتهای اکنون و مسئولیتهای پیش روی خود را نبینیم.
دروغ شمارهی ۱۵: من همینم که هستم
اگر فکر کنیم زندگی معنیدار یعنی آنکه همه چیز ثابت و مستقر باشد راهی به خطا رفتهایم.
Alan Watts
ما در شرایطی زندگی میکنیم که نظرمان نسبت به همه چیز مدام در حال تغییر است. میتوانیم تغییر کنیم و برای این کار هیچ حادثهی بزرگی احتیاج نداریم.
گاهی حتی یک کتاب خلاصه کافی است که تغییرات زیادی در ما ایجاد کند. وقتی بپذیریم که «من همینم که هستم» در دوران کودکی باقی میمانیم. گرفتار دروغ میشویم. دروغی که برای فرار از مسئولیتها و توجه به دیگران و منافع و احساسات آنها به کار میبریم.
اگر ساعتی را به بازی پوکر بگذرانید و کسی از شما بپرسد چه کردی، احتمالاً میگویید دستِ بدی آوردم! اما اینطور نیست، زیرا در واقع دستهای متعددی رو شده است و از آنجایی که قانون احتمالات حاکم است، اگر مدتی طولانی به بازی ادامه بدهید دستهای بد و خوب یکدیگر را جبران میکنند.
زندگی ما هم همین است. خود هر پیشآمد به تنهایی مهم نیست، مهم این است که شما با پیشآمدهای زندگیتان چه میکنید. درست نیست که بگوید زندگی به شما دست بدی داده است، زیرا هنوز این جمله تمام نشده است، زندگی به شما دست بعدی را داده است. هر نفس می تواند فرصت جدیدی باشد. زندگی به شما دستهای متعدد میدهد. اغلب اشخاص به اولین دستی که گرفتهاند اشاره میکنند و میگویند «من همینم که هستم». این اشخاص با حقایق زندگی آشنا نشدهاند.
جالب است که جامعهی ما نیز با تمام قوا ادعای «من همینم که هستم» را تقویت میکند. وقتی میبینیم کسی تغییر کرده است میگوییم چیزی یا کسی او را تغییر داده است. مشکل بزرگ ما این است که بیرون و درون را با هم به اشتباه می گیریم اشخاص پیوسته خودشان را تغییر میدهند تغییر یک امر درونی است. البته اشخاص میتوانند از منابع بیرونی کمک بگیرند اما مهم منبع درونی است. منبع تغییر عمیقتر از آن است که بیرونی باشد.
دروغ شمارهی ۱۶: آنچه مرا نکشد قویترم میسازد
سلام مرا به فراموشی برسان
دکتر زاچاری اسمیت، گمشده در فضا
بسیاری از هنرمندان و خوانندگان مشهور موسیقی پاپ یا به دام مواد مخدر افتادند یا استعمال این مواد را تشویق کردند بسیاری از خوانندگان مردم را تشویق کردند که با مواد مخدر کیپور شود به دنیای فراموشی برسند و زندگی در این دنیا لذت ببرند و بسیاری از آنها مدعی شدند که کیف رو شدن با مواد مخدر کشنده و مهلک نیست اما آیا براستی چنین است؟
چیزی که مرا نکشد قویتر میسازد هم نوعی دروغ برای فرار از واقعیت غرق شدن در اشتباهات و انحرافات است. مرگ همیشه دفعی و یکباره رخ نمیدهد. خیلی از مرگها اندک اندک هستند و ابتدا درون ما را از حیات و معنا و شور زندگی تهی میسازند و سپس است که ضربهی نهایی را به جسمی وارد خواهند ساخت که مانند خانهای موریانه خورده شده است وارد میسازند.
داستان قطرات آبی را به یاد بیاورید که در طی زمان دانه دانه چکیده بودند و سنگ سخت را سوراخ کرده بودند.
چیزی که مرا نکشد همیشه هم قویتر نمیسازد.
دروغ شمارهی ۱۷: کاری از دست من ساخته نیست
اگر میخواهی انرژی سرشار داشته باشی، که مطمئنم این را می خواهی، به این نتیجه میرسی که یافتن حقیقت و زندگی کردن در آن دو مفهوم قدرتمندی هستند که میتوانید از آن برخوردار باشی.
Stuart Wilde
تمام دروغ هایی که به خود میگوییم در یک دروغ خلاصه میشوند و آن دروغ این است که ما در ماندهایم کاری از ما ساخته نیست.
اریک برن روانشناس شهیر آمریکایی در کتاب خواندنی خود «بازیها» یک بازی به نام «ببین من چقدر سعی کردهام» معرفی میکند. همانطور که از نام این بازی که در روابط اجتماعی و زناشویی رخ میدهد برمیآید پیام نهانی این بازی این است که: فکر میکنی چه کاری از من ساخته است؟ تو فکر میکنی آسان است! ببین من چقدر سعی کردهام.
۴ بخش مهم یک حقیقت
مطابق گفتهی نویسنده کتاب، استیو چندلر، تمام این ۱۷ دروغ برای این گفته میشوند که دست به عمل نزنیم. دست به کار نشدن و فرار از عملگرایی ناشی از زندگی در رودخانه هراس است. وقتی با حقیقت رو به رو میشویم، هراس ما کاهش مییابد. در این لحظه است که جرأت گام نهادن به بیرون از تاریکی را خواهیم داشت
اما همان یک حقیقت چیست؟ یک حقیقت وجود دارد و آن اینکه ما توانمندیم.
این حقیقت را میتوان در ۴ بخش جداگانه بیان کرد:
- بخش اول: ما قدرتمند هستیم
- بخش دوم: ما صاحب زندگی خود هستیم
- بخش سوم: کسی ما را کنترل نمیکند
- بخش چهارم: هدف زندگی خود را بیابید
بخش اول: قدرتمند هستیم
ما در زندگی روزمرهی خود تنها بخش اندکی تواناییهای رواقعیمان را به کار میگیریم. اما واقعیت این است که به مراتب از آن چیزی که تصور میکنیم، قویتر هستیم. در طی سالهای زندگیمان در اثر مسائل متعدد که بر ما گذشته است، چنان منفی شدهایم که عزت نفس خود را از دست دادهایم و فکر میکنیم که به اندازهی کافی قدرتمند نیستیم تا سررشتهی زندگی خود را در دست بگیریم.
ما تواناییهای زیادی داریم. فقط کافیست در قدم اول افکار منفی محدود کننده را از خود دور کنیم.
بخش دوم: ما صاحب زندگی خود هستیم
وقتی افراد انرژی خود را از دست میدهند تمایل بیشتری برای تسلیم شدن دارند. همین حالت برای ذهن هم رخ میدهد: وقتی توانایی فکر کردن را نداریم، وقتی افقهای ذهن ما کوتاه است و نوری به دور دستها نمیاندازد، ما در مواجهه با مسائل ریز و درشت زندگی خیلی زود تمایل به خود را قربانی پنداشتن داریم.
کسی صاحب زندگی ما نیست. مشکل این است که ما ذهن و روح مجهزی نداریم. برای بالا بردن سطح توانایی روحی و هم مهارتها و تواناییهای ذهنی تلاش کنیم تا بتوانیم گره از مسائل و مشکلات بگشاییم.
افراد هر چه توانمندتر هستند، کنترل بیشتری روی زندگی خود دارند. در انقلابهای فکری، در تحولات اقتصادی و در بحرانهای مالی و غیرمالی، همیشه بیسوادترین و ناتوانمندترین قشر جامعه هستند که شغل خود را از دست میدهند. کسی صاحب زندگی آنها نیست. آنها به دلیل نداشتن تواناییها و مهارتهای لازم به خود نقش قربانی گرفتهاند.
بخش سوم: کسی ما را کنترل نمیکند
میگویند کسی که دارای نظم خوبی در زندگیاش باشد، کنترل زندگی خود را در اختیار دارد. اگر نظم خوبی ایجاد نکرده باشیم، در این صورت عادتهای مختلفی که در جهت شکوفایی و ثروتمند شدن ما هم نیستند، کنترل زندگی ما را در دست خواهند گرفت.
کنترل زندگی شما در دست کدام عادت شماست؟ فیسبوک؟ اینستاگرام؟ یوتیوب؟ کافهگردی؟ دور خود چرخیدن و غر زدن مدام که وقت ندارم و اخر سر هم هیچ کاری نکردن؟
در این میان کسانی مانند کیرکگارد معتقد هستند که اصل محدودیت، اصل اساسی برای رسیدن به خوشبختی و آرامش و آزادی است.
اما محدودیت یعنی چه؟ توجه داشته باشید که بین محدودیت و محرومیت فرق زیادی هست، این اول. دوم هم اینکه محدودیت هوشمندانه و انتخابی با یک محدودیتی که به ما تحمیل شده باشد فرق دارد.
بنابراین اگر خودخواسته و هوشمندانه برای خود محدودیتهایی قائل باشیم راه را برای آزادی خود باز کردهایم.
تعداد ساعات عمر ما مگر چقدر است که برای هر کاری وقت بگذاریم؟ محدود کردن وقت گذراندن برای بعضی چیزها، وقت بیشتر گذاشتن برای دیگر چیزهاست.
پول کمتر روی بعضی چیزها خرج کردن، داشتن پول بیشتری برای خرج کردن پای چیزهایی دیگری است.
انتخاب با ماست که چه چیزی را محدود کنیم تا کنترل بیشتری روی چیزهایی دیگری داشته باشیم.
همانگونه که ویلسن فیلسوف انگلیسی میگوید: سعادت بشر به نظم و انضباط و خویشتنداری او بستگی دارد.
بخش چهارم: هدف زندگی خود را بیابید
اما میرسیم به آخرین بخش از حقیقت «من توانمند هستم». آخرین بخش این حقیقت در خصوص معجزه هدف است. بهترین و مدرنترین ماشین دنیا هم بدون جهت و هدف به جایی نمیرسد. ولی یک دوچرخه غراضه اگر در مسیر مشخصی باشد بالاخره به جایی میرسد.
هدف به همه چیز ما معنا میبخشد. اینکه چه بیاموزیم، چه نیاموزیم، وقت خود را روی چه صذف کنیم و از انجام چه کارهایی دوری کنیم. اینکه دریچهی ذهن خود را به روی چه موضوعاتی باز کنیم و از ورود چه نوع اطلاعاتی به ذهن خود ممانعت به عمل آوریم.
و در نهایت وقتی در جهت رسیدن به هدف، زمان خود را ساخت میبخشیم، مهارتهای ما رشد میکنند و به ما توانمندی بیشتری میدهد.
هدفمند بودن تحمل سختیها را آسان میکند. انسانهای هدفمند ثابت قدم هستند و در دراز مدت موفقیتهای بیشتری به دست میآورند.
سخن پایانی
در پایان مقاله سخنی از نلسون ماندلا را ذکر میکنم. نلسون ماندلا به اقتباس از ماریان ویلیامسون میگوید:
«نگرانی ما این نیست که ناتوان و بیکفایت هستیم. نگرانی ما از این است که به شدت قدرتمند هستیم. این نه تاریکی، بلکه روشنایی است که ما را به وحشت میاندازد»
برای اطلاع از جدیدترین مقالهها، فیلمها و همچنین کدهای تخفیف در خبرنامۀ سایت ثبتنام کنید.
سلام ممنون از مقاله خوب و مفیدتون
سلام دوست عزیز. ممنون از شما بابت لطف و توجهتون.