در اینجا میخواهم کمی راجع به یک اخلاق سطحی که از دوستداران ادبیات (و به طور کلی فرهنگ دوستان) دیدهام صحبت کنم. من به شخصه آدم کنجکاوی هستم. فراتر از نام نویسنده و ناشر، یا میزان شهرت یک اثر، آن را برای خواندن انتخاب میکنم. در این کار مانند کودک کنجکاوی هستم که توی رودخانه رفته و سنگهای کف روخانه را زیر و رو میکند تا شاید سنگ متفاوت و زیبایی میان خیل سنگهای معمولی بیابد. هر بار با امیدواری بیشتری این کار را انجام میدهد و فقط به یک نقطه خاص از رودخانه تعصب ندارد. به فکر خیس شدن لباسهایش نیست؛ به فکر گذر زمان هم نیست. برای او فقط غرق شدن در این کنجکاوی و لذت کشف سنگی، هر بار زیباتر از دفعهی قبل، مهم است.
برای خواندن کتاب خیلی به اینکه نام ناشر، نام نویسنده، نام اثر یا نام مترجم چقدر برای من شناخته شده است؛ اهمیتی ندارد. بارها شده است که آثار خارقالعادهای را خواندهام؛ بدون اینکه نامی از آن ناشر و نویسنده و کتاب قبلاً به گوشم خورده باشد. گاه هم شده اثری معروف و پرآوازه را خواندهام ولی ناامید شدهام. از بس که آن اثر خنک و کم مایه بوده است.
این تنبلی و غروری که در به اصطلاح علاقهمندان آثار ادبی هست؛ برای من به هیچ وجه قابل تایید نیست. اینکه خوانندگان فقط سراغ کتابهای فوق معروف میروند. نتیجه این کار هم این است که لذت کشف آثاری که بسیار زیباتر هستند را از دست میدهند. هم اینکه بعد از مدتی پیرو دیدگاههای کلیشهای خواهند شد. دیدگاه کلیشهای داشتن چیزی است که ما آن را برای فکر بشر مضر میدانیم و برای همین هم است که مطالعه میکنیم. حال اگر ما چیزی را بخوانیم که خیلی معروف است و یا فقط چون آن را قبول داریم و محتوای آن ما را اذیت نمیکند؛ در اینصورت ما میخوانیم تا دیدگاههای کلیشهای خود را تقویت کنیم.
خیلی دیدهام که در مورد روزنامهها و مجلات هم وضع به همین منوال است. آن کنجکاوی دیوانه کنندهای که باید مخ را بخورد و مجبورت کند لای آن یکی را هم باز کنی ببینی تویش چه نوشته است را من در کمتر کسی دیدهام. خودم اما اینگونهام. عطشی سیری ناپذیر که ببینم آن روزنامه چه تحلیلی داده، این یکی چه گفته. آن مجله چه مقالههایی دارد. این یکی چه میگوید. فکرش را بکنید من با نویسندهای مانند گی دو مو پاسان به این خاطر آشنا شدم که روزی در کتابخانه عمومی شهر، کتابدار دقایقی را در محل کارش نبود و من از مسئول کتابخانه که کتابداری بلد نبود این اجازه را گرفتم که لای قفسههای کتابها بروم و خودم کتابی را که میخواهم پیدا کنم. فکرش را بکنید به زور ۱۴ ساله هستم و البته شمارهگذاری دیوئی را بلدم؛ بوی کتاب از لای قفسههای بیرون میزند و من این سوی دیوار نیم متری جداکننده از معبد مقدس هستم. حالا اجازه دادهاند که بروم آن طرف! گربه در قصابی. گیجِ گیج. مستِ مست. نیم ساعتی مشغول بودم. طبیعتاً اصلاً انتظار ندارید که من همان شمارهای که روی کاغذ نوشتهام را جستجو کنم و همان کتاب را بردارم و بیرون بیایم! به همین راحتی؟ اصلاً و ابداً. کل قفسههای ادبیات داستانی را یک بار سریع با چشمان غیرمسلح اسکن کردم. در آن میان نام عجیب گی دو مو پاسان و جلد کتاب سوسنی رنگ کتاب برایم جذاب بود. غرق خواندن صفحاتی از کتاب شدم و بووووم! این بوووم خیلی مهم است. هر بار که با کنجکاوی لای یک کتاب را باز میکنی باید منتظر این بوووم باشی. اگر من پیرو کلیشههای رایج میبودم و فقط همان یک مجله و همان یک روزنامه که دوست دارم را میخواندم. و فقط همان نامهای آشنا را در فایلهای دیویی جستجو میکردم؛ معلوم نبود چند سال بعد از آن جریان با نام گی دو مو پاسان آشنا شوم. بماند که خیلی وقتها نام بعضی کتابها به فایل وارد نشده بود. بماند که خیلی کتابها شماره نخورده بود.
این کنجکاوی را، من در همه امورات فکری دارم. در کمال آرامش و در کمال تواضع همیشه در جستجو هستم. اینقدر این اخلاق «ببینم لای آن یکی کتاب هم چه خبر است» مرا به جاهایی برده و بووووم صدای در هم ریختن کلیشهها در فضای ذهنم پیچیده که ترجیح میدهم ساکت و متفکر باشم تا وراج و توخالی.
چرا کتاب میخوانیم؟
اینکه چرا کتاب میخوانیم؛ لزوماً جواب یکسانی ندارد. یکی مهندس عمران و یا وکیل است و فقط از این جهت که آییننامهها و مقررات روز را بیاموزد کتاب میخواند. دیگری دانشجوست و از پی رفع تکلیف کتابی را میخواند. سومی فردی است که کتابهایی را جهت سرگرمی میخواند. و به همین منوال افراد مختلف به دلایل متفاوتی کتاب میخوانند. ایرادی هم نمیتوان گرفت. چرا که در این مورد کتاب فقط یک رسانه کاغذی است که قرار است پیامی را به کسی برساند که منتظر آن پیام است. خواه این پیام مقررات ساختمانسازی باشد یا خواه داستانی اروتیک. اما همین که چیزی بر روی یک رسانه کاغذی منتشر شود؛ نشانه چیست؟ از کجا این میل شکل میگیرد؟ یکی اینکه این تمایل بشر میتواند تمایل به مستندسازی باشد. دیگر اینکه میتواند به خاطر لذت بعضی از ما از خواندن کلمات باشد. لذت کلمات در خاصیت منطقی بودن ذهن انسان نهفته است. این ویژگی را به هیچ وجه نباید دست کم گرفت. ما از تخیل کردن لذت میبریم. از استفاده از کلمات هم لذت میبریم. ما کلمات را و در کل زبان را اختراع کردیم چون میخواستیم تخیلات و تفکرات خود را با هم در میان بگذاریم. میخواستیم حسهای خوب و خوشایند را با هم در میان بگذاریم. یا چون برای رهیدن از خطرات متعدد باید تجربیاتمان را با هم در میان میگذاشتیم. آنجا که ریموند کارور میگوید: «در نهایت دار و ندار ما کلمات هستند». ساختار ذهن انسان به نحوی است که قدرت تخیل بالایی دارد؛ و هم این ما را وا میدارد تا ابزاری جستجو کنیم که آنچه در ذهن ما میگذرد را با دیگران در میان بگذاریم. گذشت و گذشت و انسان زبان را و سپس خط را برای بیان همان زبان اختراع کرد.
تخیل بدون چهارچوب به کجا خواهد رفت؟ وقتی دلیل درست چیزی (مثلاً رعد و برق) را نمیدانید؛ ولی میخواهید از آن سر دربیاورید به کجا رهنمون خواهید شد؟ به توهم. غیر از این است؟ آیا واقعاً رعد و برق به خاطر جادوی ساحرهای است که با قبیله ما دشمنی دارد؟ اینجا پای منطق و روش درست استدلال کردن پیش میآید. کم کردن خطاهای شناختی برای هر یک از ما اهمیت حیاتی دارد. در زندگی فردی و اجتماعی، خطاهای شناختی جزئی جدایی ناپذیر از زندگی ما هستند. به واسطه اینکه ذهن ما مدام در حال تولید تصویر است؛ لذا به تبع آن تفکرات و تصورات اشتباه هم همیشه در حال تولید شدن هستند. و اینها ممکن است به سادگی دستگاه شناختی ما را تحت تأثیر قرار دهند. «چرا فلانی به من سلام نکرد؟ چون با من دشمنی دارد!» سلام نکردن فردی یک واقعیت در دنیای بیرون است. و اینکه با من دشمنی دارد ساخته ذهن من است. من بنا بر هر دلیلی که این قضاوت را ساخته باشم؛ نتیجهگیری قابل اعتنایی نیست. برای هر یک از شئون زندگی فردی و اجتماعی ما این مسأله صدق میکند.
بهترین راه برای زدودن حداکثری خطاهای شناختی، مجهز کردن ذهن به منطق و شیوههای استدلالی است. اما این برای اینکه مهارت حل مسأله را داشته باشیم کافی نیست. به قول منطقیون، شرط لازم است ولی شرط کافی نیست. همانگونه که برای یک ورزشکار، تمرین کردن روزانه خیلی مهم است ولی تغذیه هم نقش بسیار مهمتری دارد؛ برای من و شما هم آموختن منطق لازم است ولی دادن آذوقه فکری مناسب به ذهن هم به همان اندازه در ساختن یک ذهن قوی و حاضر یراق که در کوران حوادث فریب توهم را نخورد؛ مهم است.
بهترین آذوقه فکری برای ذهن چیست؟
اینکه بهترین آذوقه فکری برای ذهن چیست؛ برای من یک جواب ساده و راحت دارد: متنوعترین آذوقه، بهترین آذوقه است. همان کنجکاوی خواندن که حرفش بود؛ خود بهترین «پیشرانه درونی» است تا ما را به سمت کتابها، روزنامهها و مجلات بیشتری سوق دهد. هر چه چیزهای متنوعتری مطالعه کنیم؛ به همان اندازه فردی تحلیلگرتر خواهیم بود. پشت هر حرف یک نیت نهفته است. نیت خوانی صرف و بیدلیل خود یکی از همان خطاهای شناختی است. اما وقتی به اندازه کافی خواندی؛ آنگاه برایت این مسأله روشنتر خواهد بود که مثلاً فلان فرد چرا فلان تحلیل اقتصادی را ارائه میدهد. چه بسا که وی اقتصاددان واقعگرایی نباشد و فقط بر مبنای دیدگاههای مارکسیستی چیزی را تبیین میکند. و به همین ترتیب در ادبیات: آیا هر رمانی و هر اثری که شاهکار ادبی نام گرفته است؛ لزوماً در محتوا و هم در تکنیک کتاب مفیدی برای ماست؟ سؤال را کمی تغییر میدهم. به ما گفتهاند که بچههای خود را به کتابخوانی عادت بدهید. آیا هر کتابی، به صرف معروف بودن و مقبول بودن نویسنده اثر، برای نوجوان ما مفید خواهد بود؟ شاید که از سر نا آگاهی ما و انتخاب بد کتاب یا عدم توانایی در مشاوره دادن به نوجوان، سرکنگبین صفرا فزود و کتاب خواندنی که قرار بود وی را فردی آگاه و دارای قدرت تحلیل سازد؛ بدتر وی را به ورطه دیدگاههای جزماندیشانه و کلیشهای فروغلتاند! نه؟
سخن به درازا رفت؛ کوتاهِ سخن اینکه: ما میخوانیم که بیشتر بدانیم. با تفکرات متنوعتری آشنا شویم. میخوانیم که دنیای ذهن خود را گسترش دهیم. میخوانیم که ذهن و شخصیت قویتری داشته باشیم. لذا کنجکاوی خواندن و متنوع خواندن خود در ذات خواندن است. حرف مخالف را خواندن و شنیدن در ذات اندیشه ورزی نهفته است. تفکر مطمئنتر از تضارب آراء موجود حاصل میشود. ما مینویسیم که اندیشه خود را با دیگران در میان بگذاریم. ما میخوانیم تا از اندیشههای همدیگر آگاه شویم. میخوانیم و مینویسیم تا به طور عملی تفکر ورزیده باشیم و در تفکر ورزیده باشیم!
تنگ نظری و بخل در خواندن و شنیدن آنچه از نظر ما ساز مخالف است؛ یا تنبلی در جستجوگری و نداشتن حس کنجکاوی نقطه مخالف اخلاق خواندن و نوشتن است.
خواندن آنچه معروف است و پرهیز از جستجو در میان کتابها و مجلات و روزنامهها، پرهیز از جستجو در میان وبلاگها، فقط دنیای ذهن ما را محدود به مشتی حرف محدود خواهد کرد که منجر به کلیشهای شدن فکر ما خواهد شد.
دیدهام آدمهایی که به بهانههایی واهی نظیر اینکه روزنامهها دروغ مینویسند، یا کتابها سانسور شدهاند و … از خواندن «رسانههای کاغذی» پرهیز میکنند. سؤال من از این بزرگواران این است که چرا پس در حالیکه دروغگو بودن خیلی از کانالهای تلگرامی و شبکههای برون مرزی آشکار شده است؛ از آنها دوری نمیکنید؟ مگر قرار نبود که هر کدام از ما ماهواره را به خانه ببریم چون ۶۰۰۰ شبکه به دهها زبان زنده دنیا برنامه پخش میکنند و ما باید از «علم روز دنیا» آگاه شویم. چه شد که سلیقه ما در انتخاب کانال محدود به یک کانال شده است که بیشتر شبیه یک مهد کودک با مربیانی خندان و لوند شده است؟
مگر این نبود که اینترنت بستری جهانی است که باعث میشود به سایتها، وبلاگها و کتابهای زبان اصلی دسترسی داشته باشیم؟ چه شد که از اینستاگرام خارج نمیشویم؟
روزی چند دقیقه میخوانیم؟ روزی چند دقیقه مینویسیم؟ بحث اصلی من تماماً همین است که آنچه برای بشر سخت است کار کشیدن از ذهن است. ذهن از مواجه شدن با ناشناخته هراس دارد. این هراس ما را میکشد؛ اما ما علاجی برای آن نمییابیم. ذهن ما همانقدر که دوست ماست میتواند دشمن ما هم باشد. اگر از وی کار نکشیم؛ بعد از مدتی تنبل میشود و با هراسهای بیهوده خود، ما از هر تفکر نوی برحذر میدارد و میشود این آشفتگی فکر و عمل که میبینیم.
من در پاریس دیدهام که ایرانیانی که ادعا میکنند برای آزادی بیشتر و زندگی بهتر از کشور خارج شدهاند؛ عضو هیچ کتابخانهای نیستند و هیچ روزنامه و مجلهای را آبونه نیستند. طُرفه اینکه از بین آنها کتابخوانهای ایرانی هم سالانه تعدادی کتاب از ایران خریداری میکنند. چه شد پس؟ چرا باید در یادگیری و به کارگیری زبانهای خارجه تا این حد ضعیف باشیم. سانسور و دروغ و گرانی بهانه است. ذهن ما، ما را اسیر کرده و از ما بردگی میکشد. بیایید علیه تنبلی و ترس خود قیام کنیم.
برخیزیم و برویم روزنامه بخریم. برویم و مجله بخریم. کتاب بخریم. وبلاگها را جستجو کنیم. نه فقط به فارسی که به هر زبان دیگری که بلدیم. اصلاً برویم و زبان یاد بگیریم. این همه تنبلی و از خود راضی بودن و توهم دانای کل داشتن بس نیست؟
از زمانی که دستگاه چاپ توسط گوتنبرگ بهینه سازی شد و آماده دنیای صنعتی و تولید انبود شد تا امروز چند میلیارد کتاب منتشر شده است؟ زمان زیادی را گفتم. فقط در سال ۲۰۱۸ و ۲۰۱۹ در سراسر دنیا چند میلیون کتاب منتشر شده است؟ ما چقدرش را خواهیم خواند؟ نسبت تولید محتوا در دنیا و مطالعه ما چند به چند است؟ بینهایت به صفر ،نه؟ خوب با این وضع چه انتظاری از خود داریم؟ طبیعتاً اشتباه پشت اشتباه. پس بیایید کمی ساکت باشیم. از شبکههای اجتماعی فاصله بگیریم و به بوی کاغذ و روزنامه کاهی نزدیک شویم. کنجکاوی خواندن است که ما را نجات میدهد. تحمل و مدارا بیاموزیم و بخوانیم تا بدانیم. بدانیم تا ببالیم.
این نوشته ویرایش خواهد شد. تا اینجای کار منتظر نظرات شما عزیزان هستم. مضافاً اینکه اگر تمایل دارید تا از نوشتههای نگارنده این وبلاگ، نو به نو، مطلع شوید در خبرنامه ما ایمیل خود را ثبت کنید.
سلام، جالبه که چند وقتی بود این نوشتن، مطالعه چند کتاب در دست خواندن و یادداشت های روزانه ام برای روزمره نویسی رو با بهانه گرفتاری های زندگی به تعویق انداخته بودم. تا اینکه به این مقاله شما دوست عزیزم رسیدم و چند روزی هستش که سعی به کنار گذاشتن این قفل ها و بهانه تراشی ها دارم و چقدر خوبه که دوباره به روال غیر عادی زندگی، یعنی حرکت، رشد و یادگیری برگشتم و چقدر هم مقاومت ذهنی و درونی زیادی دارم. ولی میدونم که بزودی با تمرین و تکرار مرتفع میشه.