چرا آدمها خودکشی میکنند؟ این سؤال همیشه در ذهن من بوده است. هر کس البته، از ظن خودش به این سؤال جواب میدهد. روانشناسها چیزی میگویند و جامعهشناسان از زاویه دیگری به قضیه نگاه میکنند. به هر حال هر کس حرفی برای گفتن دارد.
برای من، شنیدن خبر مرگ هر انسان، خاصه مرگی که نمادی از ناکامی یک فرد است مانند قتل، تصادف و خودکشی، همیشه توأم با درجهای از رنج است. مثال آن چند سال پیش که در شهر محل زندگی من فردی در یک نزاع خیابانی کشته شد. آن فرد هیچ نقشی در آن نزاع خیابانی نداشت و فقط از بد حادثه از آنجا عبور میکرد.
در میان انواع این نوع مرگهای توأم با خشونت، خودکشی همیشه جای بحث بیشتری دارد. گرانبهاترین چیزی که هر فردی دارد، جان اوست. فرصت حیات، یگانه است و فقط یک بار به هر کدام از ما تعلق میگیرد. چگونه میشود که فردی از این عزیزترین دارایی خود میگذرد؟
آدمها خودکشی میکنند و ما بیتفاوت هستیم؟!
وقتی چیزی زیاد تکرار میشود، برای ما عادی میشود و لذا به راحتی از کنار آن میگذریم. گاهی هم از بس عدهای روی موضوعی مانور میدهند و تفکرات کلیشهای خود را به خورد ما میدهند که دیگر نگاه ما هم در همان چهارچوب شکل میگیرد.
به نظر من هر وقت در مورد اینکه چرا آدمها خودکشی میکنند صحبت میشود، هر دو حالت صدق میکند؛ یعنی هم تفکرات کلیشهای در اطراف این موضوع زیاد است و هم اینکه زیاد شنیدن اخبار و اطلاعات مربوط به خودکشی، ما را نسبت به این پدیده بیتفاوت کرده است.
آمار مربوط به خودکشی نشان میدهد که این پدیده اساساً خیلی ربطی به کشور، سن، شرایط اقتصادی و … ندارد و بلکه بیشتر یک اتفاق است که در دنیای درون فرد رخ میدهد.
تحقیقات نشان میدهد فردی که اقدام به خودکشی میکند، در نهایت در آخرین لحظات از کردۀ خود پشیمان میشود. آنها دوست دارند به نحوی نجات یابند تا بتوانند دوباره فرصت حیات را تجربه کنند. اما گاهی خیلی دیر میشود.
ما متأسفانه گاهی از بدبختی و رنج دیگران لذت میبریم
در این میان اما نمیتوان از گناه سیاسیکارها که میخواهند از مرگ دیگر انسانها برای بلندتر کردن پایه اجتماعی و سیاسی خود بهرهبرداری کنند، غافل شد. چرا این را میگویم؟ چون دیدهام که افرادی از شنیدن اخبار خودکشی دیگران خوشحال میشوند. آن هم به این دلیل که فریاد بزنند: دیدید من راست میگم که این جامعه یا این حکومت یا این مردم فلان و بیسار و …
این تیپ آدمها کسانی هستند که اگر هم فرصتی پیش بیاید باز هم به کسی کمک نمیکنند.
من کاری به این ندارم چه تفکرات کلیشهای در این خصوص وجود دارد. اگر شما به دلایل سیاسی میخواهید همه چیز را سیاه نشان دهید، آنقدر شرف داشته باشید که از جان خودتان مایه بگذارید نه از جان و سلامتی دیگران.
اگر به هر دلیلی از جامعه و آدمهای اطراف خود خشمگین هستید، قرار نیست به بهانه این نفرت، خودکشی کس دیگری را شاهدی بر این که شما حق دارید، قلمداد کنید.
خشم من و شما، خشم من و شماست و دیگران قرار نیست تحتالشعاع آن قرار بگیرند.
صحبت من در این نوشته دقیقاً با آدمهای بیتفاوت و بیاهمیت است. اینکه شما از کنار رنج و تنهایی و افسردگی دیگران به سادگی میگذرید، همیشه به این دلیل نیست که وقت ندارید یا کاری از دستتان بر نمیآید. گاهی بیتفاوتی نوعی رضایت درونی از بدبختی دیگران است: چه قدر خوب که من در این موقعیت نیستم!
این رضایت و خوشحالی، در سطح ضمیر خودآگاه رخ نمیدهد. بلکه در سطح ضمیر ناخودآگاه رخ میدهد. جایی که ما به آن آگاهی نداریم. از ما رفتاری سر میزند. از دهان ما حرفی بیرون پرانده میشود. و فکر میکنیم دلیلش این است که به ما چه! یا دلیلش این است که خودمان هزاران مشکل داریم. وقت نداریم، در توانمان نیست و … ولی اینها بهانه است.
ای کاش بزرگ من وقتی میشنوم آدمها خودکشی میکنند
ممکن است خیلی از ما در تنهایی خود، خیلی حرفها و تزهای روشنفکری و پیشرو داشته باشیم. برای همین لحظات خلوت و تنهایی است که هر کدام از ما در مورد خودمان فکرهای صد در صد تأییدی داریم. و خیلی خودمان چیز خاصی حساب میکنیم.
از هر کسی بپرسید خواهد گفت که فردی خطشکن و نواندیش است و سر و گردنی از بقیه بالاتر است. اما در رفتار جمعی است که میزان تحمل افراد در مقابل متفاوت بودن و مورد قضاوت قرار گرفتن رخ مینماید.
بماند که مسألهی نقطه واژگونی هم در جای خود مسألهی مهمی است. ابتدا به گزیده زیر از یک مقاله دقت فرمایید:
«آقای مالکولم گلادول در کتاب معروفش با نام «نقطه واژگونی» به این پدیده میپردازد. او توضیح میدهد که افراد مختلف هنگام ورود به کافیشاپ در نظرسنجی شرکت کردند که قهوه مورد علاقهشان چه قهوهای است. اغلب افرادی که در نظرسنجی اعلام کرده بودند به قهوه تلخ و غلیظ علاقه دارند، بعد از چند دقیقه در همان کافیشاپ قهوه خود را کاملا شیرین میکردند؛ بنابراین همیشه نمیتوان به گفتههای مشتریان اعتماد کرد. گاهی آنها در مورد محصول نظراتی میدهند که با خریدهای خودشان تناقض دارد.»
متن کامل این مقاله را در این جا بخوانید: بازاریابی عصبی چیست؟
اما برگردیم به اصل ماجرا. انسانها در جمع رفتاری متفاوت دارند. همچنین در ضمیر ناخودآگاه خود افکار و تمایلاتی دارند که از آنها اطلاع ندارند. ولی بر مبنای آنها رفتار میکنند. به خاطر همین موضوع است که وقتی فردی در موقعیتی دشوار قرار میگیرد به جای اینکه از خود صبر و تحمل نشان دهد و سعی کند از روی تعقل و تفکر رفتار کندف دست به تحقیر و یا خشونت میزند؛ چون این رفتار نهادینه شده در ضمیر ناخودآگاه ماست.
من فقط یک چیز را همیشه آرزو کردهام، اینکه آنقدر با هم مهربان باشیم که هیچ گاه فردی به این بنبست نرسد.
نتیجه؟
در مواجه با هر مسألۀ اجتماعی فرهنگ حاکم بر جامعه حرف اول و آخر را میزند.
در فرهنگ ما هنوز این مسأله حل نشده است که نباید در مورد مسائلی که اطلاع نداریم ذهنی بافی کنیم. خصوصاً اگر این مسائلی که نمیدانیم زندگی دیگران است. از آن بدتر اینکه این مسائل ذهنی و خیالی خود را به عنوان واقعیت در جایی نقل کنیم!
هنوز این مسأله در فرهنگ ما حل نشده است که نباید دیگران را سرزنش کنیم.
هنوز در فرهنگ ما این مسأله حل نشده است که نباید راجع به هر چیزی نظر بدهیم. ما نه مشاور هستیم و نه متخصص.
و از همه مهمتر، نالیدن یک نیاز اساسی آدمهاست. وقتی کسی نزد ما میآید و از چیزهایی مینالد، همیشه اینطور نیست که با فرد منفیبافی رو به رو باشیم. بلکه گاهی فقط باید به او گوش کنیم تا تخلیه روانی شود. بعد از آن هم تمام حرفهای او را فراموش کنیم.
این اصلاً انسانی نیست که ما تمام حرفها و اظهارنظرهای دیگران را در ذهن خود آرشیو میکنیم و بعداً آنها را برای دیگران نقل میکنیم. یا اینکه در آینده دور و یا نزدیک، حرفهای او را به رویش میآوریم.
اینها مجموعهای از اخلاقیاتی است که زندگی را برای همه سختتر کرده است.
وقتی فردی در آستانه انفجار قرار دارد، گاهی یک صحبت ساده با او میتواند حالش را خوب کند.
اما آیا میدانید چرا این گونه افراد حاضر نیستند خیلی مسائل را با ما در میان بگذارند؟
به همین دلیل است که من خودکشی یک فرد را نه مشکل او و نقطه ضعف او؛ که برعکس مشکل جامعه و نقطه ضعف تمام افراد جامعه میدانم.
من همیشه این را آرزو کردهام که ای کاش وقتی فردی دست به خودکشی میزند، در آخرین لحظه نامهای از خود به جای بگذارد و در آن شرح دهد که از چه رنج میکشیده است.
این نامه باید به نحوی باشد که کسی نتواند به آن آسیب بزند. مثلاً یک پایگاه اینترنتی.
بعد از چند سال، با خواندن این نامهها، به تدریج متفکران علوم رفتاری به چیزهای خیلی زیادی دست خواهند یافت.
بماند که افراد جامعه هم با خواندن لااقل ده نامه از این میان اینچنین نامههایی، پی به خیلی از اخلاقیات مسخره خود خواهند برد.
هیچ چیز مانند واقعیت به ما کمک نمیکند. هر چیزی که ما را از واقعیت دور کند و تصویری خیالی از موضوعات را به جای آن بنشاند، همان مقدار هم به ما ضربه میزند.
در مورد اینکه آدمها خودکشی میکنند چه میشود کرد؟
وقتی آدمها خودکشی میکنند، معمولاً همه چیز در یک لحظه رخ میدهد. ممکن است دقیقاً یک دقیقه قبل از اقدام وی با او حرف زده باشید. و او خیلی ریلکس بوده باشد. بنابراین باید کمی دقیق باشید.
به نظر چند کار خیلی ساده است که بشود به کسی کمک کرد. اما منظور من از کمک، یاری رسانی تخصصی و بالینی و روانکاوی نیست. بلکه از جنبه انسانی آن عرض میکنم.
من در زیر چند اقدام را برشمردهام که میتواند کمک کننده باشد.
1. با هم حرف بزنیم
وقتی دوستی دارید که مدتی از او بیخبر هستید، به او زنگ زده و خبری از او بگیرید. وقت بگذارید و با هم صحبت کنید. مسأله همیشه این نیست که آدمها خودکشی میکنند، بلکه افسردگی، تنهایی، غمگین بودن طولانی مدت، پیری روحی و … هم مهم هستند. هر چه بیشتر با دوستان و اطرافیان خود صحبت کنید و به آنها انرژی بدهید، خودتان هم انرژی میگیرید.
2. زندگی دیگران به من و شما هیچ ربطی ندارد
اینکه دیگری چه زندگی خصوصی دارد به من و شما ربطی ندارد. اینکه چرا ازدواج نکرده. چرا طلاق گرفته. چرا در کنکور موفق نبوده. چرا در تجارتش زمین خورده. چرا … چرا …. هیچ کدام از اینها به ما ربطی ندارد. به جای خیالبافی کردن راجع به زندگی دیگران، به واقعیت زندگی خود بپردازیم. یکی از دلایلی که مسائلی مانند اینکه آدمها خودکشی میکنند در جامعه ما پیچیده میشود همین است که افراد در حال قضاوت کردن و پرحرفی در مورد زندگی دیگران هستند. بنابراین افراد، افسردگی فرزندان خود، یا خودکشی بستگان خود را پنهان میکنند. در نتیجه همیشه مسائلی هست که زیر تلی از خاکستر باقی میماند و حل نمیشود. دیر یا زود ما هم در اطراف خود دچار همان مشکل میشویم و میبینیم که چقدر تنها هستیم و دیگران به جای کمک به ما، با حرفهای خود به ما زخم میزنند.
۳. از افراد سمی دوری کنید
افراد سمی، افراد مریض و افرادی که وارونگی ذهنی دارند. این افراد به دلایلی مشکلاتی که دارند که البته نیاز به مقاله مفصلی دارد، تمایل دارند همه چیز را هوار بزنند. دوست دارند هر خبر منفی را هزار بار برای هزار نفر آن هم با غلو فراوان بازگو کنند. اینها در پی اثبات حرفهای خود، از زمین خوردن دیگران شاد میشوند. درد دل کردن و نگرانی بیست و چهار ساعته اینان از موضوعی برای کمک کردن نیست، برای نمایش راه انداختن است.
بعضی از افرادی که مرتب اخبار منفی را در شبکههای اجتماعی منتشر میکنند فقط میخواهند بگویند ما راست میگوییم که همه چیز سیاه است.
خودتان از این افراد دوری کنید. دوستان و عزیزان خود را هم از این مسأله آگاه کنید. نگذارید در معرض اخبار منفی باشند. چه در فضای واقعی و چه در فضای مجازی.
4. از افراد نمایشی دوری کنید
وقتی صحبت از این میشود که چرا آدمها خودکشی میکنند، یک نوع خاص از افراد نمایشی که برای جلب توجه اقدام به خودکشی میکنند هم به ذهن میآید. این گروه هم گاهی در حین اقدام نمایشی خود به تله مرگ دچار میشوند. بماند که این گروه از افراد به نوعی بیمارهای نیاز به کمک تخصصی هستند.
منظور من از افراد نمایشی در این مقاله، این گروه نیست. بلکه افرادی که عقدههای خود کم بینی و حقارت خود را با نمایشهای مختلف به رخ شما میکشند. از ساعت و لباس گرفته تا ماشین و خانه. این افراد اگر مهمانی هم میگیرند برای این است که چیزی را به نمایش بگذارند.
اینستاگرام مملو از این تیپ آدمهاست. از این افراد و صفحات آنها فاصله بگیرید. هوای نوجوانان خود را هم داشته باشید. آنها خیلی زود تحت تأثیر این نمایشهای اینستاگرامی دچار خود کم بینی و افسردگی میشوند.
من فردی را میشناسم که هم خیلی زیبا نیست و هم اضافه وزن دارد. ولی به کمک فردی که عکاسی و فتوشاپ بلد است، برای خودش یک صفحه اینستاگرام راهاندازی کرده است که بیا و ببین…
۵. افراد مستعد را تنها نگذارید
اگر احساس میکنید کسی مستعد اقدامهای اینچنین است او را تنها نگذارید. گاهی یک تلفن ساده و خبرگیری از او میتواند در تصمیمش خلل ایجاد کند.
فکر نکنید وقتی آدمها خودکشی میکنند، از زندگی سیر شدهاند. آنها فقط در لحظهای قرار دارند که دوست دارند از درد و رنجی که دارند خلاصی یابند.
در مورد این افراد نباید قضاوت کرد. فقط خیلی ساده آنقدر مهربان باشید که آنها زبان به سخن بگشایند. ولی راه حل ارائه ندهید. با شنیدن چندباره آنچه او را رنج میدهد، وی گام به گام برای اینکه به یک متخصص مراجعه کند، آماده میشود.
۶. کلمات آسیب میزنند
کلماتی که برای من و شما راهی برای تخلیه عقده حقارت ماست، برای دیگران مایه رنج است. تمسخر میتواند فردی را نابود کند. یک چیز درباره این موضوع که چرا آدمها خودکشی میکنند، برای من خیلی جالب است، معمولاً این افرادی حساستر و مهربانتر از بقیه افراد هستند.
برای من و شما پرخاشگری لذت دارد. برای من و شما تمسخر کردن دیگران، تصور یک فرد خیلی با نمک و استندآپ کمدین بودن در ذهن تداعی میکند؛ اما دوست عزیز هر کسی برای پدر و مادرش بانمک و قابل تحمل است. شوخیها و تمسخرهای شما در مورد فردی ممکن است به قیمت جانش تمام شود.
نمونه بارز آن کسانی هستند که دستفروشان مترو را تمسخر میکنند. من یک بار در ایستگاه خروجی انقلاب دیدم که کودکی روی پلهها نشسته است و گریه میکنند. یک جعبه کوچک مقوایی آدامس هم روی پایش بود. دو خانم جوان کنارش بودند و با او صحبت میکردند. من در حین عبور فقط یک جمله از میان گریههای کودک شنیدن: «… از همه چی خسته شدم …»
شما فکر میکنید من آن لحظه چه حسی داشتم؟
از نظر من اینکه آدمها خودکشی میکنند فقط یک معنی دارد: شرم بر ما انسانهایی که از احوال اطرافیان خویش غافلیم.
مقالات مرتبط
اگر به این موضوع که چرا آدمها خودکشی میکنند، علاقهمند هستید مقالات زیر هم میتوانند برای شما جالب باشند:
- آیا مشکل اعتماد به نفس دارید؟
- من و سگم بهش خندیدیم، ما و شبکههای اجتماعی
- میروم قدم بزنم، اولین نفری که به من لبخند زد، خودم را نمیکشم
- جامعهشناسی خشونت
- چرا کلمات میتوانند به اندازه یک سنگ آسیب برسانند (از پایگاه روانشناسی امروز – به زبان انگلیسی)
- کلمات زمانی آسیب میزنند که شما آنها را از افرادی بشنوید که برایشان اهمیت قائل هستید. (از پایگاه ذهن خود را جستجو کنید – به زبان انگلیسی)
حرف آخر اینکه
امیدوارم از خواندن مقاله چرا آدمها خودکشی میکنند؟ خسته نشده باشید. به هر حال حرفهایی بود که باید گفته میشود. اگر شما دوست عزیز خواننده، تخصصی در این زمینه دارید لطفاً در پای همین پست کامنت بگذارید. این کار شما به اصلاح اشتباهات احتمالی این مقاله کمک میکند.
اگر مقالهای دارید که آموزنده است در قسمت کامنتها لینک آن را به اشتراک بگذارید.
برای اطلاع از جدیدترین مقالهها، فیلمها و همچنین کدهای تخفیف در خبرنامۀ سایت ثبتنام کنید.
من یه دختر شاد و عاشق زندگی و همه چیزش هستم نقاش میکشم خیاطی میکنم و رویاهایی دارم با اینکه زندگی سختی داشتم ولی اصلا مشکلاتم را مشکل نمیدانم معتقدم که برای هر چیزی راهی هست ولی افکار خود کشی امانم نمیده تنها چیزی که در ذهنم میگذره اینه که کی بمیرم ؟ این افکار به اوج میرسه و کم میشه ولی از بین نمیره من مبتلا به افسردگی دو قطبی ام یا اختلال شخصیت انگار که من از بال پروانه ساخته شدم به همون اندازه نازک و شکننده هر چیز کوچکی انقدر مرا میرنجاند که افراد عادی در مواجه با مساعل واکنش به اندازه بزرگی و کوچکی اون مسعله است میدانم که این حالتم طبیعی و بخاطر بیماریمه و میدانم که موقتیه ولی همان لخظه انکار از درون میسوزم هر غمی که دارم انگار به اندازه غم از دست دادن کسی برای انسان های عادیه کسی رو تو زندگیم دارم که خیلی دوسش دارم ولی بخلطر همین رفتارام به اونم اسیب میزنم به پدر و مادرم و خانوادم نمیتونم دوستی داشته باشم نمیتونم شغلی داشته باشم نمیتونم ازدواج کنم نمیتونم بچه داشته باشم احساس یک پاکت شیر تاریخ مصرف گذشته را دارم که فقط بدرد دور انداخته شدن میخورد میدانم خودکشی درست نیست میدانم در ثانیه های اخر پشیمان میشوم و در اعماق وجودم برای زندگی التماس میکنم دارو مصرف میکنم پلی تاثیر چندانی ندارد کسی نیست من را بفهمد چون هیچکس اطرافم بیماری منو ندارد دکترم گفته باید بستری بشی یه شب بستری شدم ولی اونحا بیمارستان ییماران اعصاب و روان نبود زندان بود پرستار و پرسنل زندان بان و با تحقیر شکنجه میکردند بدون کاری برای کردن و زل زدن به بی روحی و بی رنگی کاشی های بخش و هر چند ساعت خوردن قرص ازمایش خون و دکتر هایی که انقدررازین چیز ها دیدند دلسردن
ممنون 🙂
خواهش میکنم.
راستش من سالها درگیر افسردگی بودم
یک سال تمام دارو مصرف میکردم
اگه بخوام دلایل شو دونه دونه بگم یه مثنوی هفتادمن میشه
افکار شوم خودکشی هرروز توی سرم بود
چیزی که فهمیدم اینه که هیچ آدمی درکی نسبت به رنجی که آدم مبتلا میکشه نداره و در ضمن ماهیت این بیماری از فردی به فردی کاملا متغیره برای همینه که درمانش انقد متفاوت و گاه طولانیه! حتا داروهایی که فرد مبتلا مصرف میکنه فرق دارن
حالا اینا رو گفتم تا بهش اضافه کنم که توی ایران خانواده چه نقشی داره
نقش خانواده من چه توی شکل گیری این بیماری چه توی پیشرفتش خیلی پررنگ بوده
من دارو مصرف میکردم و مامانم یک ریز غر میزد که تو چته مگه که دارو میخوری(این مال بعد از مریضیه قبلشم بوده)، برادرم منو دیوانه و لوس خطاب میکرد که تاب تحمل هیچی رو ندارم
به همه ی اینا اضافه کنم نقش ژنتیک رو که در خانواده ما کم نبود مریضی های روحی!
نقش جامعه رم که دیگه خودتون بهتر میدونید
کاملاً موافقم. هم از این جهت که افسردگی ممکنه دلایل مختلفی داشته باشه، چه بیولوژیکی چه روحی و چه ارثی؛ چه از این جهت که اکثر افراد درک درستی از رنجی که فرد افسرده متحمل میشه. از هر دو جهت با شما موافقم.
در واقع این که کسی دیگری را درک نکنه، به خودی خود چیز عجیبی نیست.
نکته از اونجایی شروع میشه که افراد دست به قضاوت میزنن.
من این مطلب رو نوشتم تا تلنگری باشه برای آدمهایی که مرتب در حال پراندن خیالات خودشون توی صورت آدمهایی هستن که چه بسا حساس و مهربان باشن و همین باعث بشه اون جمله براشون سنگین بیاد.
خوشحالم که الان خیلی بهتر هستید.
ممنونم که تجربه خودتون رو در اینجا به اشتراک گذاشتید.
خیلیها با خوندنش چیزهایی یاد میگیرن.
موفق و سربلند باشید.