اگر نمیترسیدی چه میکردی؟ فرض کن که ترسی در تو وجود نداشت، در این صورت چه کارهایی را انجام میدادی؟ برای تو ترس مانع انجام دادن چه کارهایی هست؟
ترس یعنی چه؟
قبلش بگذارید که من یک مفهوم را روشن کنم. ترس یعنی چه؟ ترس را خیلی ساده به دو نوع ترس زیستی و ترس روانی تقسیم میکنیم.
ترس زیستی همین که از پلنگ و مار میترسیم. از پریدن از ارتفاع میترسیم. یا از خودن یک مادۀ ناشناس میترسیم. چون پس همۀ این ترسها یک نگرانی واقعی وجود دارد و اگر به هشدار مغز توجه نکنیم ممکن است حیات ما واقعاً به خطر بیفتد.
اما ترسهایی مانند ترس از سر قرار رفتن، ترس از شروع یک شغل جدید، ترس از سفر به یک شهر دیگر، ترس از وام گرفتن از بانک و چیزهایی مانند این ترسهای روانی هستند. به این خاطر که دلایل روانی باعث به وجود آمدن چنین ترسهایی است و نه خطرات واقعی!
در این نوشته از ترسهای روانی که گاهی تبدیل به فوبیا میشوند صحبت میکنیم. ترس بیشتر از آنچه فکرش را بکنید بر ما و رفتارهای ما مسلط است. ترس مانند یک ابر غلیظ و سیاه جلو خورشید خلاقیت و نوآوری را گرفته و بر تمام دیگر بخشهای ذهن ما سایۀ سیاه خود را گسترده است. اما ما به دلیل اینکه خورشید را بدون ابر ندیدهایم و از کودکی با نهادینه شدن ترس تربیت شدهایم به این وضعیت خود آگاهی نداریم.
این عدم آگاهی تا جایی است که حتی وقتی با کسی در مورد ترس صحبت میکنیم ممکن است به درستی موضوع را درک نکند!
چند سال پیش وقتی در یک مؤسسۀ زبان مسئولیت یکی از جلسات گفتگوی آزاد (Panel Discussion) به من سپرده شد، موضوع ترس را برای گفتگو انتخاب کردم. با اینکه یک برگه توضیحات درمورد موضوع آماده کرده بودم و به اعضای شرکت کننده داده بودم، اما باور نمیکنید که همه از ترس از سوسک و ترس از مار صحبت میکردند. بعدها این تجربه بارها و بارها برای من رخ داد.
اگر نمیترسیدی چه میکردی؟
ترس علت اصلی تمام بدبختیهای نوع بشر هست:
- ما خیلی روابط را شروع نمیکنیم، چون از جدایی بعدش میترسیم.
- ما گاهی به کارمندی میچسپیم و ایدههای خود را دنبال نمیکنیم چون از شکست مالی بعدش میترسیم.
- خیلی کارها را نمیکنیم چون از حرف مردم و قضاوتی که در مورد ما انجام میدهند میترسیم.
- ترس یک ترمز درونی هست که توسط تربیت غلط و تجربههایی بد در ما نهادینه شده است. شناخت ترسها و از بین بردن آنها، کمک زیادی به ما میکند تا به موفقیتهای بزرگی در زندگی برسیم.
ترسهای درونی خود را میشناسی؟ اگر نمیترسیدی چه میکردی؟
ترسو بازنده است نه شکستخورده
بعضیها فکر میکنند برای اینکه شکست نخورند، بهتر است در جنگ شرکت نکنند! این گروه فکر میکنند یک جا نشستن و هیچکاری نکردن بهتر از به دست نیاوردن یا حتی بهتر از از دست دادن است. از نظر آنها اسم این وضعیت شکست نخوردن است. در صورتی که اسم این وضعیت بازنده بودن است.
شکست خوردن خصیصۀ آدمهای برنده است. ویژگی کسانی است که چیزی را میخواهند، برای به دست آوردنش حرکت میکنند، به دست نمیآورند، سپس دلیل شکست را جستجو کرده و آن را مییابند، نقائص و اشتباهات را رفع میکنند و دوباره شروع میکنند. تا اینکه بالاخره به دست میآورند.
ولی این که عدهای که کنار میکشند و هیچ حرکتی نمیکنند اسمش بازنده بودن است. بازنده بودن با شکست خوردن فرق دارد. شکست خوردن یعنی در حال حرکت هستم و اگر یک روش من جواب نداد، میروم سراغ روش بعدی. در مقابل، بازنده بودن یعنی بچهها من را به حساب نیاورید چون من این کنار نشستهام و هیچی هم نیستم.
درست است که من وقتی توی زمین هستم و به همراه تیمم شکست میخورم یک عده بیرون زمین «هو» میکشند. ولی این دلیل نمیشود آن کسی که کنار نشسته و رفته پشت جمعیت قایم شده است شرم باخت را تجربه نکرده و این منم که شرمگین هستم. باخت این دفعه و آن دفعه و چند دفعۀ دیگه شرم ندارد. هر چه قویتر باشی در شکستت افراد بیشتری فریاد شادی سرخواهند داد. هر چه افراد بیشتری در شکستت هورا بکشند، همانقدر باید بیشتر قدر خودت را بدانی و مصممتر باشی، نه اینکه فکر کنی شرمگین هستی!
فردی که بیرون است و دیده نمیشود، باید شرم کند از اینکه حتی به حساب نمیآید. چه برسد به اینکه کسی برای شکست و پیروزیش چیزی بگوید یا نگوید!
وقتی بیرون از گود هستی، یعنی اصلاً وجود نداری! قایم شدن، شکست نخوردن نیست، بازنده بودن و بازنده ماندن است.
باید بیایی وسط و بجنگی حتی اگر شکست بخوری، به برد نزدیکتر شدهای.
راه مبارزه با ترسها چیست؟
گام اول: پذیرش و شناسایی
ابتدا لازم است که این واقعیت را بپذیریم که ترسهایی در ما نهادینه شدهاند.
ترس مانند بوی نم آبی که تمام پی و دیوارهای یک ساختمان را فراگرفته است، همه جا حضور دارد. ترس یک لایۀ نازیک است که مانند بستری زیر همۀ رفتارهای ما پهن شده است. این وضعیت همیشگی است مگر اینکه ابتدا آن را به رسمیت بشناسیم و سپس گام به گام با آن مقابله کنیم.
گام دوم: روبهرو شدن
کلید اساسی مبارزه با ترس، روبهرو شدن با آن است. مانند قرار گرفتن در رینگ بوکس، هر چه حملات شما بیشتر شود، حریف مقابل شما ضعیفتر میشود و هر چه شما خود را عقبتر بکشید، حریف شما بیشتر و بیشتر پیش خواهد آمد.
حالا یک برگه بردار رو روی آن بنویس که اگر نمیترسیدی چه میکردی
چند مقالۀ مرتبط
- اهمالکاری چیست؟ انواع، علل و راههای درمان آن
- کنترل زندگی خود را در دست بگیریم
- سرزنشگر، تحقیر کننده، گربه نره و روباه مکار
- خودباوری چیست و چگونه تخریب میشود؟
برای اطلاع از جدیدترین مقالهها، فیلمها و همچنین کدهای تخفیف در خبرنامۀ سایت ثبتنام کنید.
Photo by Zoltan Tasi on Unsplash
به یکی از ترسهای بزرگ زندگیم غلبه کردم و طلاق گرفتم . درسته خیلی عذاب کشیدم ولی راضی هستم
ترس از تنهایی و خارج از شدن خانواده یک ترس بزرگه و باید بگم شما کار بزرگی کردید. موفق و سربلند باشید دوست عزیز
اگر نمی ترسیدم، از شغل مزخرف کارمندی که از ۵ صبح تا ۵بعد از ظهر انرژیم را می گیرد و با کارهای سطحی عمرم را تلف می کند، فرار می کردم و به نوشتن روی می اوردم
خدا شاهده هفته بعد همسرم را باید زیر یک سقف ببرم و اصلا نمی دانم چه ریسکی باید بکنم که ۲۰ سال بعد افسوس نخورم
حرف و نوشتن دوست عزیز خیلی قشنگه اما تو عمل چی؟ چندین جا خواستگاری رفتم ولی در عمل معامله بود و اندازه جیب من…سکه های ۱۱۴ تایی و شرایط دیگه..زمین به اسم دختر بزن و…
حرف زیاده
دردناک ….