در این نوشته به داستان اینکه چگونه زبان فرانسه و انگلیسی را خودآموز یادگرفتم میپردازم. این نوشته قرار است به طور مفصل شرح دهد که چه چیزهایی به من کمک کرد تا از لابهلای رفتارهای درست و غلط معلمان و مدرسانم روش خودآموزی زبان را فرابگیرم. این شما و این داستان اینکه من چگونه زبان فرانسه و انگلیسی را خودآموز یادگرفتم.
این مقاله فصل سیزدهم از کتاب «راهنمای جامع یادگیری زبان انگلیسی» است. کتاب را به طور رایگان دانلود کنید: لینک دانلود
مقدمه: یادگیری با اعمال شاقه
اویل دههی ۸۰ آنچنان تب مهاجرتی وجود نداشت. بودند عدهای که مثل من به ادامهی تحصیل در خارج از کشور فکر میکردند اما مهاجرت تب نبود.
در عین حال این هم نبود که کسی به یادگیری زبان انگلیسی فکر نکند. افراد زیادی بودند که دوست داشتند زبان یاد بگیرند.
آن زمان آزمون آیلتس مثل الان متداول نشده بود و مؤسسات روی آزمون تافل مانور میدادند. به جز کلاسهای فشرده تافل، کلاسهای ترمیک هم برگزار میشد که با توجه به متدهایی که آن زمان تدریس میشدند، به آنها کلاس مکالمه میگفتند.
اولین باری که تصمیم گرفتم در کلاسهای آمادگی تافل شرکت کنم زمانی بود که تازه دانشجو شده بودم. بنابراین در تنها مؤسسهی شهرمان ثبت نام کردم.
کلاسهای آمادگی تافل ما روزهای جمعه برگزار میشد. هر روز ۴.۵ معادل سه جلسه ۱.۵ ساعته. بین هر کلاس هم استراحت ۱۰ تا ۱۵ دقیقهای داشتیم.
یکی از روزهای جمعه راه افتادم که بروم کلاس. شیک و تر و تمیز. از در مؤسسه که وارد شدم، دیدم تمام همکلاسیها، خانم و آقا، داخل کریدور نشستهاند. خود مدرس هم پشت یک میز بزرگ نشسته بود. سیگار روشنی در یک دستش، دست دیگرش هم لیوان نسکافهاش بود که آن را مزه مزه میکرد. مطابق معمول کراوات هم زده بود.
تا پایم را گذاشتم داخل، رو به من گفت: شهریهات را آوردهای؟ من هم گفتم نه! جمعه که تعطیل است، گذاشتم طی روزهای هفته از بانک بردارم و بیاورم.
روبهروی همهی آنها به من گفت برو بیرون و تا شهریه نیاوردی نیا. به همین راحتی.
من هم رفتم بیرون و با خودم گفتم دیگر هرگز به آن مؤسسه برنمیگردم. و برنگشتم. مدیر مؤسسه و مدرس دوره هم در طی روزهای بعد یکی دوبار زنگ زدند که یک معذرتخواهی آبکی کنند ولی من تصمیمم را گرفته بودم.
از آن کلاس سه ماهی گذشته بود و دورهی آموزش گرامر تمام شده بود. من دستم آمده بود که چه خبر است و برای پولی که میدهم چه چیزی دریافت میکنم.
در حالی که ما دوبرابر کلاسهای ترمیک شهریه میدادیم و هم اینکه شهریه هر ماه را در ابتدای آن ماه پرداخت میکردیم، دیگر جایی برای چنین برخورد مسخرهای نبود.
من هر چه از تدریس خصوصی درمیآوردم، میگذاشتم حساب بانکیام برای شهریهی کلاس زبان، شهریه دانشگاه و کتاب و چیزهایی مانند این. یادم میاد تا چند سال عمداً کارت عابر هم نمیگرفتم تا مجبور بشوم پول کمتر خرج کنم. من از خیلی چیزها میزدم که شهریه دانشگاه و کلاس زبان و کتاب و چی و چی رو بدم. همین!
مثل اینهایی نبودم که دوران دانشجویی برایشان بهترین دوران زندگی است. پدر و مادرشان خرج تمام هزینههایی آنها را بدهند، آنها هم یک کولهپشتی بیندازند پشتشان و مثل بچهی هفتساله لِیلِی کنان بیایند مؤسسه زبان! چهارترم که میآیند مؤسسه، چهارتا کتاب را با نمره ۹۸ پاس میکنند، مدیر مؤسسه هم به آنها پیشنهاد تدریس زبان میدهد.
برای من اول اینکه زبان انگلیسی یک هدف بود و هم اینکه یک وسیله برای رسیدن به یک هدف خیلی بزرگتر.
دغدغه مالی داشتم و زمان نسبتاً زیادی را صرف تدریس خصوصی ریاضی و هم گذراندن درسهای دانشگاه و چه و چه میکردم.
طی یکی دو هفته به این فکر میکردم که از سال دوم راهنمایی تا الان چقدر زبان خواندهام. چقدر کتاب خریدهام و چه و چه. اما هنوز آن را به درستی یادنگرفتهام. رفتار معلمها و سبکهای آموزشی آنها را مرور کردم. کتابهایم را بررسی کردم و تصمیم گرفتم زبان انگلیسی را خودآموز پیش ببرم.
در چنین شرایطی تجربیاتی کسب کردم که احساس میکنم برای خیلیها مفید خواهد بود. در این نوشته به طور کامل این تجربیات را با شما در میان میگذارم.
دو نکته طلایی در یادگیری
- یک خروار کتاب و ۵ سال کلاس رفتن و ده تا معلم خصوصی گرفتن و چه و چه نیست که به ما زبان انگلیسی یادمیدهد. روش درست و زمانبندی درست نقش خیلی بیشتر در یادگیری زبان انگلیسی دارد.
- چه کلاس برویم و چه کلاس نرویم، در نهایت بهترین یادگیری، یادگیری خودآموز است. حتی در حالتی که کلاس میرویم هم باید نقش معلم و کلاسی را در بیشترین حالت ۴۰% در نظر بگیرم. ۶۰% بقیه کار خود ماست.
برای اینکه انتقال این تجربیات به راحتی صورت بگیرد، آنها به دورههای زیر تقسیم کردهام:
چگونه زبان فرانسه و انگلیسی را خودآموز یادگرفتم
اولین برخورد با زبان انگلیسی: کودک کنجکاو
اولین برخوردهای من با زبان انگلیسی برمیگردد به زمانی که ۵ یا ۶ سال بیشتر نداشتم. آن موقع خالهها و داییام دانشآموز بودند. من به خاطر کنجکاوی خیلی زیادی که داشتم لابهلای تمام کتابهایشان سرک میکشیدم.
طرح جلد کتابهایشان و همچنین نقاشیهای داخل کتاب برای من جالب بود. فکر میکردم هر کدام از این نقاشیها داستانی دارد که نوشتههای کتاب همان را روایت میکند. به جز طرح و رنگ، خود نوشتن و خواندن هم برای من جذاب بود. حرص زیادی برای این داشتم که خواندن را زود یادبگیرم.
میزان این کنجکاوی در درسهای ریاضی، ادبیات، تاریخ و زبان انگلیسی خیلی بیشتر بود.
همین مسأله باعث شد که من همیشه منتظر لحظهی موعود باشم. اولین باری که پای توی کلاس اول ابتدایی گذاشتم، برعکس بقیه که استرس و ترس داشتند، من منتظر بودم معلم هر چه سریعتر بیاید و حروف الفبا را به من یادبدهد، چون عجله داشتم که زودی بتوانم همه چیز را بخوانم.
دوران ابتدای: اولین تجربهی یادگیری
نام معلم اول ابتدایی من «آقای فلاح» بود. تاس و لاغر بود با پوستی سبزه و بلکه تیرهتر. بچههای سال بالایی از او خیلی بد میگفتند. از او میترسیدند و ما را هم میترساندند. آن سالها، از نظر ما یکی از نکات سیاه کارنامه او این بود که «سیگار» میکشید. و چه گناه نابخشودنی.
روز اولی که وارد کلاش شد نه شلاق داشت و نه کسی را دعوا کرد. با مهربانی نام همه ما را پرسید. بوی سیگار هم نمیداد. وسط کلاس هم بیرون نرفت که سیگار بکشد.
از روز دوم لوحهای الفبا را به دیوار آویزان کرد و با ما شفاهی کار کرد. روزهای رؤیایی من شروع شده بودند: طرحها و رنگها که داستانی در خود داشتند.
آقای فلاح از ما میخواست نام هر شکلی که میبینیم را بگوییم. نه حرف الفبایی در کار بود و نه نوشتنی. لوحها چیزهایی مانند اشکال بالا بودند. البته بدون هیچگونه نوشته. بعداً که کتابهایمان را به ما دادند و کار با کتاب درسی شروع شد، صفحات اول کتاب همان لوحها بود به اضافه اینکه قسمت نوشتنی زیر آن اضافه شده بود.
- تکرار بیشتر یادگیری بیشتر. چرا که گفتهاند تکرار مادر همه مهارتهاست.
- و دیگری آموزش مرحله به مرحله حروف الفبا باعث یادگیری بهتر آن شد.
یک بار آشنایی با اینکه بین «گربه» و «مداد» فرق هست. این فرق در صداهایی است که آنها را تشکیل میدهد. دفعهی دوم یادمیگرفتیم که این صداها هرکدام نماینده یک حرف الفبا هستند.
مدتی گذشت. معلم ما عوض شد و یک معلم جدید جای او را گرفت. آقای فلاح را بعد از آن من فقط یک بار دیدم. شاید دو سه ماه بعدش او را دیدم که سوار بر موتور، میدان نزدیک مدرسه را دور زد. نمیدانم چه فصلی بود، شاید فصل بهار بود. فقط یادم است که پیراهن چهارخانه آبی تنش بود. دیگر هیچوقت به جز آن یکبار او را ندیدم. هر کجا که هست خدایا به سلامت دارش. او را همیشه دوست داشتم، هر چند که سال بالاییها از او بد میگفتند.
معلم جدید ما «آقای مِهری» بود. هوا کم کم سرد شده بود و او یک اُوِرکت مدل شهید آوینی تنش بود. آن روزها خیلیها از آن اورکتها میپوشیدند.
خیلی مهربان و دوست داشتنی بود. به جز یکی دو مورد که یکی دو تا از بچههای خیلی تنبل کلاس را زد، دیگر هیچ وقت نه تنبیه کرد و نه داد زد.
روزی که کتابهایمان را دادند، آقای مهری کتابها روی یکی از دستهایش گذاشت و توی کلاس چرخید و به هرکداممان یک کتاب داد و گفت: بیا پسرم. عطر کاغذهای کتاب تازه، کنجکاوی من برای ورق زدن برگههای کتاب، دیدن طرحها و نقاشیها و داستانهایشان، و شوق خواندن؛ همهی اینها با لبخند آقای مهری وقتی که کتابها را به دستم داد، در ذهنم نقش بسته است.
قشنگترین لحظهی زندگی من وقتی بود که توانستم اولین کلمات را بنویسم و بخوانم. از هر خیابان و کوچهای که رد میشدم باید تمام نوشتهها را میخواندم: تابلوهای مغازهها، کوچهها، خیابانها و میدانها.
پارسال وقتی مادرِ یکی از دوستانم فوت کرد و برای مراسم عزا به مهدیه شهر رفتم، عکس آقای مهری را بر دیوار مهدیه دیدم. چند سالی بود که فوت شده بود و من نمیدانستم. روحش شاد و یادش گرامی.
درسهایی که من از سال اول دبستان گرفتم این بود که
- آموزش باید با تکرار همراه باشد.
- نوشتن یک کلمه یا یک جمله و همزمان با صدای بلند تکرار کردن آن، از هر چیز دیگری، مهمتر و تأثیرگذارتر است.
- آموزش باید صبورانه باشد. در آموزش مبانی یک چیز، نمیشود عجولانه همه چیز را یکجا آموزش داد.
دوران راهنمایی: برخورد از نوع نزدیک
سالهای ابتدایی گذشت. من درس فارسی و ادبیات و تاریخ و علوم و ریاضی را تجربه کردم. و با همه ارتباط برقرار کرده بودم. آن درسها دیگر برایم راز سر به مهر نبودند. هنوز البته یک راز سر به مهر برایم مانده بود که دوست داشتم از آن سر دربیاورم: درس زبان انگلیسی.
زمان ما آموزش زبان انگلیسی را از دوم راهنمایی شروع میکردند. روی جلد کتاب نوشته بودند: Right Path to English
آنوقتها مثل الان نبود که سر هر خیابان یک مؤسسهی زبان تأسیس کرده باشند. خانوادهها هم طوری نبودند که بچههای خود را از همان دوران ابتدایی بفرستند کلاس زبان. این وضعیت البته در یک شهرستان کوچک، بدتر هم بود.
از آنجایی که من علاقهی خیلی زیادی به درس زبان انگلسی داشتم و همچنین میدانستم که دانستن زبان انگلیسی در آینده خیلی به کارم خواهد آمد، از روز اول تصمیم داشتم با جدیت آن را یاد بگیرم.
«آقای نوری» معلم زبان انگلیسی «مدرسه راهنمایی قائم» بود. او شخصیت خاصی داشت و روی من البته تأثیر خیلی زیادی گذاشت:
از معلم دوران راهنمایی چه آموختم؟
- همیشه اتو کشیده، واکسزده و چپه تراش بود. مرتب مرتب.
- با آرامش وارد کلاس میشد. اگر پنجره باز بود میبست. اگر بسته بود کمی آن را باز میکرد. درجهی بخاری نفتی را تنظیم میکرد (میدانید کدام نوع بخاری را میگویم که، نه؟). صندلی را تمیز میکرد و روی آن مینشست. ساعتش را باز میکرد و روی میز میگذاشت. پاهاش را روی هم میانداخت، دوتا دستش را به زانویش قلاب میکرد و بعد با آرامش صحبتهایش را شروع میکرد. همیشه با صدای آرام و به صورت شمرده شمرده حرف میزد. بعدها فهمیدم این کار در ابتدای کلاس نوعی کنترل روانی روی ذهن دانشآموز ایجاد میکند!
- اولین جلسه کلاس اتمام حجت میکرد. هر چندبار هم دانش آموز او بودی، باز هم در اولین جلسه کلاس اتمام حجت میکرد. قدرتِ تکرار!
- ما را تکلیف کرد که یک دفتر یادداشت کوچک داشته باشیم. انتهای هر جلسهی کلاس، در سکوت کامل، تکالیف جلسهی بعد را به ما دیکته میکرد و ما مینوشتیم. جلسهی بعد اولین چیزی که از ما میخواست تکالیف بود. هیچ بهانهای برای اینکه یادمان رفت، شما نگفتید و غیره نداشتیم. حتی اگر غایب بودیم وظیفه داشتیم از بقیه بچهها بپرسیم.
- در همان جلسهی اول موظف شدیم یک دفتر لغت جدا داشته باشیم. اجازه نداشتیم چیزی توی کتاب درسی بنویسیم. کتاب درسی باید سفید و تمیز باقی میماند. آخر سال چک میکرد و بر اساس آن نمره میداد.
- دو جلسه قبل از درس جدید از ما میخواست که از روی لیست لغتهای آخر درس جدید، لغتها را وارد دفتر لغت کنیم.
- جلسهی بعد از آن که به عبارتی جلسه قبل از درس جدید باشد، معنی و تلفظ لغتها را به ما میگفت و ما باید درست آنها را یادداشت میکردیم. تا جلسهی بعد که درس جدید داده میشود، ما همه لغتها را حفظ میکردیم.
- جلسهی بعد که درس جدید داده میشد، همه معنی لغتها را بلد بودیم و بنابراین معنی جمله را میفهمیدیم. هرگز جمله را به فارسی ترجمه نمیکرد. از رو میخواند و ما هم باید از رو میخواندیم. این کار یک بار دسته جمعی بعد از تلفظ معلم و یک بار با انتخاب تصادفی معلم، توسط چندتا از بچهها انجام میشد.
- جلسه بعد کلاس با پرسیدن لغت و روخوانی و چک کردن تمرینهای رونویسی شروع میشد. کسی که مشق انجام نمیداد موظف بود پای تخته بیاید و توضیح بدهد. عملیات سؤالپیچ به قدری ادامه پیدا میکرد تا دستت خالی شود و بفهمی که توجیه کردن تف سربالاست. جریمه جلسه بعد رونویسی در حد ده برابر بود.
- جلسه دوم هر درس، گرامر تدریس میشد. ما یک دفتر گرامر جدا داشتیم. این هم جزو اتمام حجتهای جلسهی اول بود. با سه رنگ خودکار درس گرامر را مینوشتیم. این هم جزو تکالیفی بود که جلسهی اول اتمام حجت شده بود. رنگ آبی برای توضیحات فارسی، رنگ سیاه برای فرمولهای گرامر و رنگ سبز برای مثالهای گرامر.
- جلسهی بعد از آن موظف بودیم تمرینهای درس را انجام دهیم. دفتر تمرین هم از دفتر گرامر جدا بود. صورت سؤال با خودکار و جواب آن با مداد نوشته میشد.
به همین ترتیب ۳ جلسه به تدریس و یک جلسه به حل تمرینهای گرامر اختصاص داده میشد.
سالهای دبیرستان و پیشدانشگاهی: به خاطر یک مشت لغت
سال اول دبیرستان و آقای آسیایی
سال اول تحصیل در دبیرستان «ابنسینا» معلم زبان ما «آقای آسیایی» بود. یک معلم جدی، مهربان، منظم و با روحیه طنزپردازی. چون کارگردان و بازیگر تئاتر هم بود، کلاسش به شکل خاصی هم جدی بود و هم جذاب.
این معلم، که هر کجا که هست خدایا سلامت دارش، روشهای خوبی برای آموزش زبان داشت:
از معلم اول دبیرستان چه آموختم؟
- همان اولین جلسه از ما خواست چیزی توی کتاب درسی ننویسیم.
- از ما امتحان دیکته نمیگرفت.
- تلفظهای خوبی داشت و روی تلفظهای ما کار میکرد. متنهای کتاب را انگلیسی میخواند و با جملات ساده انگلیسی توضیح میداد.
- دفتر تمرین برایش مهم بود و هر جلسه آن را چک میکرد.
- تدریس گرامرش با شفافیت و مثالهای خوبی همراه بود. گرامر را فارسی درس میداد.
- روش درس پرسیدنش: ما را پای تخته میبرد. کتاب خودش را که سفید بود به دست ما میداد و از ما میخواست از رو بخوانیم. بعد از ما میخواست جملاتی را ترجمه کنیم. و سرانجام به انگلیسی چند سؤال از ما میپرسید و ما موظف بودیم انگلیسی جواب بدهیم.
این معلم یکی از لطفهای خدا بود که نصیب من شد. آقای آسیایی تأکید خاصی روی نوشتن و خواندن متنها با صدای بلند داشت. روش او Speaking مرا همان اول دبیرستان راه انداخت. یک توصیه دیگر هم به ما داشت. اینکه کتابهای خلاصه داستان را بخوانیم. او معتقد بود با این روش لغت بهتر آموخته میشود. آن زمان به این کتابها grade میگفتند. چون سطحبندی بودند.
به جز من چند نفر از دوستانم در مدرسه راهنمایی قائم هم به این مدرسه آمده بودند. از قضا سال اول دبیرستان همکلاس بودیم. به جز ما چند نفر، بقیه ضعف اساسی در زبان انگلیسی داشتند. بعضیها حتی فرق بین g و j را نمیدانستند.
من دانشجویانی را هم دیدهانم که فرق بین j و g یا فرق بین a، e و i را نمیدانند.
هر چه مراحل اولیه آموزش عجولانهتر و سرسریتر و بدون تمرین نوشتاری باشد، به همان میزان یادگیری سطحیتر و مشکلدارتر خواهد بود. برای این افراد باگهایی در یادگیریشان وجود دارد که باعث میشود همیشه درجا بزنند.
سال دوم دبیرستان و سوم دبیرستان: سالهای افت و درجا زدن.
سال دوم دبیرستان معلمی داشتیم که خدا خیرش بدهد فقط حقوقش را حلال میکرد:
معلم دوم دبیرستان چگونه به من ضربه زد؟
- گرامر را خیلی بد و با پراکندهگویی زیاد درس میداد.
- تلفظهای خیلی بدی داشت.
- دفتر تمرین برایش مهم نبود.
- متنهای درسی را به فارسی و به شکل کلمه به کلمه ترجمه میکرد.
- بچهها هم همانطور جملات فارسی را زیر جملات متن انگلیسی مینوشتند.
- خیلی از جلسات درس نمیپرسید.
- نظم خاصی نداشت و همیشه از زمانبندی آموزشی عقب بود.
- یک خاطره هم داشت که همیشه تعریف میکرد: من خیلی دوست داشتم معلم تربیتبدنی بشوم ولی نشد.
آن سال چنان افتی کردم که حدی نداشت. نه از روش کارش خوشم میآمد و نه حال و حوصلهای برای خواندن درسش داشتم. او که بیحال و بیانرژی بود، ما هم تحت تأثیر او انرژی لازم برای کار روی درس او را نداشتیم.
سال سوم دبیرستان معلم دیگری داشتیم که تازه فوقلیسانس گرفته بود. قصد داشت برای دکترا به کانادا مهاجرت کند. فرد بسیار باسوادی بود ولی اصلاً حوصله حرف زدن نداشت. کلاس او بیشتر شبیه سمینار بود: میآمد سخنرانی میکرد و میرفت. این یکی هم خیلی بیحال بود. این سال هم ما حال و حوصله درس خواندن نداشتیم.
در طی این دو سال زبان من افت زیادی کرد. به زور ۱۴ و ۱۵ میگرفتم. البته همین هم نمرهی اول کلاس بود.
پیشدانشگاهی: آغاز یک تحول
آن موقع این سیستم ۶-۳-۳ نیاموده بود. برای آخرین سال تحصیل قبل از ورود به دانشگاه، به مدرسههایی میرفتیم که نام آن «مرکز آموزش پیشدانشگاهی» بود. مرکز آموزش «پیشدانشگاهی سیدرضی» تنها مرکز در شهر ما بود. همه دانشآموزان رشتههای نظری آنجا به هم میرسیدیم. ترکیب کلاسها تغییر میکرد و ما همکلاسیهای جدید را تجربه میکردیم.
معلم زبان پیشدانشگاهی ما «آقای حیدرزاده» یک معلم باتجربه بود که فقط در مقطع پیشدانشگاهی تدریس میکرد. کتاب زبان پیشدانشگاهی آن زمان، کتاب نسبتاً سختی بود. متنهای طولانی و گرامر پیشرفته داشت. آن کتاب فقط چند سال تدریس شد و بعدش آن را عوض کردند.
از معلم دورهی پیشدانشگاهی چه آموختم؟
- معنی لغتها را نمیگفت. وظیفه ما بود که معنی آن لغتها را قبل از کلاس استخراج کنیم.
- تدریسش توأم با یک هیجان غیرقابل توصیف بود. کلاسش به هیچ وجه خسته کننده نبود.
- مثالهای متعددی میزد و مرتب به انگلیسی تدریس میکرد و سؤالاتی هم به انگلیسی میپرسید. تسلطش بر تلفظها و مهارت خوبی که در Speaking داشت خیلی تأثیرگذار بود.
- جلسه اول اعلام کرد که از نظر او دانشآموزان هر کلاس به دو گروه تقسیم میشوند: اقلیت درسخوان و اکثریت درسنخوان. یکی دو جلسه تکالیف کتبی را چک میکرد. سؤالاتی از همه میپرسید و وقتی این تقسیمبندی روشن میشد، از جلسه سه و چهار دیگر کاری به آن اکثریت نداشت.
- از نسل معلمانی بود که اعتقادی به تصحیح برگه نداشت و در طی سال تحصیلی نمره دانشآموزان را مشخص میکرد.
- به ما توصیههای زیادی میکرد. از اینکه چه کتابی بخوانیم، چگونه روزنامهی انگلیسی تهیه کنیم، آموزشگاه زبان به چه کاری میآید، چه فرهنگ لغتی خوب است و .. کلی اطلاعات به روز در این مورد به ما میداد.
اولین نفری بود که روشن و واضح گفت برای یادگیری زبان انگلیسی، بهترین روش خودخوانی و خودآموزی است. این جملهی او روی من تأثیری خوبی داشت. چون بر خود من روشن شده بود که چیزهایی که با تلاش خودت و با تکرار، و نوشتن و … یادمیگیری صد مرتبه بهتر و عمیقتر در ذهن باقی میماند تا چیزهایی که از گوش کردن به حرفهای معلم در کلاس درس میشنوی.
آخرین باری که او را دیدم قبل از همهگیری کرونا بود، من تازه به ایران برگشته بودم و رفته بودم توی پارک بزرگ و پردرخت شهر قدمی بزنم. او را از دور دیدم که با همان سبیل و اورکت، شمرده شمرده، قدم میزند و سیگارش را با لذتی خاص میکشید. تکان نخورده بود. از کنارش که رد شدم با احترام سلام کردم. جواب سلامم را با آرامش خاص خودش داد و رد شد. مرا نشاخته بود. مهم نیست. هنوز سالم و سرحال بود. آرام و مطمئن قدم برمیداشت. از من دور شد و تمام خاطرات خوب آن سالِ پر از یادگیری را در من زنده کرد.
دوران دانشجویی، کلاسهای ترمیک و کلاس تافل
اما مؤسسهی زبانی که در ابتدای این نوشته به ان اشاره کردم.
اوایل دههی ۸۰ یک مؤسسهی زبان در شهر ما افتتاح شد. آن روزگاران یک مؤسسه معروف آموزش زبان انگلیسی بود به نام «موسسهی آموزش زبان شکوه». پایهگذار آن فردی بود به نام «محسن شکوه» و در سراسر کشور شعبههایی داشت. یکشعبه هم در شهر ما افتتاح کرده بودند.
روز اولی که پایم را در مؤسسه گذاشتم، با اینکه فردی که مدیر مؤسسه بود از من خواست که امتحان تعیین سطح بدم، اما من خواستم که از همان سطح ابتدایی در کلاس بنشینم.
شش ماه آن کلاسها را شرکت کردم و کتاب زرد از مجموعهی New Interchange را تمام کردم. من که دیدم کتابها آبکی است به مدیر مؤسسه مراجعه کردم و درخواست کردم تا با شرکت من در کلاسهای فشرده آمادگی برای آزمون تافل موافقت کند. ایشان هم گفت که باید با خود استاد تافل صحبت کنم.
استاد تافل فردی بود که در آستانه ۶۰ سالگی بود و بیست سالی را در آمریکا زندگی کرده بود. خود را «دکتر» لقب داده بود و مدعی بود از دانشگاه کارولینای شمالی فارغالتحصیل شده است.
کروات میزد و من هرگز ندیدم که یک دست کت و شلوار و کراوات را دوبار بپوشد.
قرار شد مدرس دورهی تافل مرا ببیند. روز و ساعتی که به صورت یک طرفه از سوی ایشان تعیین شده بود به مؤسسه رفتم که با او صحبت کنم. وقتی مرا دید با همان لحن خاص خود گفت: آقای زشت تو که سنت به تافل نمیخوره. من هم نه گذاشتم و نه برداشتم گفتم چرا از مدرسهایی که من در کلاسهای ترمیک شاگردشان بودهام نمیپرسی؟
او هم روبهروی من گوشی تلفن را برداشت و آن را روی آیفون گذاشت و به هر دو معلم زنگ زد. نمیدانم پیش خودش چه فکر کرد. مثلاً شفافیت به خرج داد. یا خواست روی من را کم کند. وقتی تعریف و تمجید معلمها را شنید اجازه داد که در کلاس شرکت کنم.
در ایران ما هر چه آدمها دک و پوز رنگینتری دارند و طلب دستمزد بیشتری میکنند، به همان نسبت هم کار کمتر و بیکیفیتتری ارائه میدهند. ایشان هم از این قاعده مستثنی نبود. ولی اینطور نیست که من از او چیزی یادنگرفته باشم:
اولین جلسه کلاس تافل ایشان به ما توصیه کردند که ذهنمان را پاک کنیم. چرا که افرادی که چیزی بلد نیستند از افرادی که نصفه و نیمه چیزی را بلد هستند، سریعتر یاد میگیرند.
ایشان معتقد بودند که به یک دلیل ساده خیلی از ما زبان انگلیسی را یاد نمیگیریم: به جای اینکه روی یک منبع تمرکز کنیم و سعی کنیم آن را خوب یادبگیریم، خود را زیر خروارها کتاب و فیلم و چه و چه غرق میکنیم.
از کلاس آمادگی تافل چه آموختم؟
- جلسه اول را با الفبا شروع کرد! ولی در مقابل سرعت کار خوب بود.
- دقیقاً ضررویترین نکات گرامر را درس میداد.
- در آن کلاس یادگرفتم برای ترجمه یک جمله، باید ساختار جمله فارسی به ساختار معادل در انگلیسی ترجمه بشود. ترجمه در خیلی از اوقات اساساً یک روند کلمه به کلمه نیست!
جریان ترک کردن کلاس را که گفتم. اما بعد. همه کتابهایی که در خانه داشتم را یک بار با دقت مرور کردم. چیزی که دیدم یک سری محتوای یکسان بود که در همه کتابها با رنگآمیزیهای مختلف تکرار شده بود.
اول اینکه بین همه فرهنگ لغتهایم فقط فرهنگ لغت نشر نو را نگه داشتم و بقیه را رد کردم رفت. دو سری (هزاره و پویا نشر فرهنگ معاصر) را دوتا از دوستانم از من خریدند. فرهنگ حییم را هم دادم به کسی که نیاز داشت.
بعد به متدها و کتابهای داستان نگاهی انداختم. آنها هم زیادی بودند. فقط داستانهای سطح ۵ و ۶ را نگه داشتم و بقیه را دادم به چند دانشآموز دبیرستانی که به دردشان میخورد.
بعد رسیدم به کتابی به نام English Sentence Structure که به ESS هم معروف بود. سال اولین چاپ کتاب در آمریکا ۱۹۷۰ بود. هر چه زیر و رو کردم دیدم از این بهتر کتاب گرامر نیست. نشستم و چیزی حدود سه ماه روی آن وقت گذاشتم. بعد روی کتابهای داستان کار کردم.
سال ۸۳ من اولیم وبلاگ خودم را در بلاگر راهاندازی کرده بودم. چیزهایی به فارسی مینوشتم. بعد از این مطالعهی سه ماهه، تصمیم گرفتم برای خودم چالشی راه اندازی کنم. وبلاگم را به انگلیسی تغییر دادم و تصمیم گرفتم روزی چند جمله انگلیسی در آن بنویسم. در یاهو مسنجر و چت رومهای آن دنبال فردی میگشتم که انگلیسی چت کنم.
از روی کتابهای Tactics for Listening (دوره سه جلدی) روی مهارت شنیداری و گفتاری کار کردم. به همین سادگی در شش ماه و با خودکاری و خودآموزی یادگرفتم.
آن روزها کتابی در بازار موجود بود به نام New American Streamline در سه جلد. مکالمه را هم از روی آن کار کردم.
و به همین راحتی در سه ماه و با کار کردن روی سه کتاب و انجام یک سری تکالیف مانند وبلاگنویسی انگلیسی زبان به طور ناگهانی چند برابر رشد کرد.
دوران سربازی و کلاس فرانسه و …
سال آخر لیسانس که بودم، بورس اراسموس موندوس قبول شدم. ولی با آن همه پیگیری و دوندگی، وزارت علوم به من نامهی معافیت تحصیلی نداد که بروم پل کالج برای کارهای سربازیام. همه مدارکم هم کامل بود.
هیچی مجبور شدم بروم خدمت. بورس هم پرید.
چون لیسانس بودم محل خدمتم افتاد شهر خودم. کار م هم دفتری بود. بعدازظهرها میرفتم دنبال کار تدریسم.
یک روز روی میز اتاق محل خدمتم، چشمم خورد به یک روزنامه که آگهی یک کلاس فرانسه در مرکز استان را چاپ کرده بود. چون آنجا گوشی نداشتم. روزنامه رو برداشتم و بردم خانه. زنگ زدم و معلوم شد که کلاسها چه روزها و چه ساعتهایی برگزار میشود. با مسئولم که یک سرهنگ خیلی باحال بود صحبت کردم. قبول کرد که روزهایی که کلاس دارم به من مرخصی ساعتی بدهد که بتوانم زودتر از مجموعه خارج بشوم.
داستان را کوتاه کنم: ساعتی که تو راه رفت و راه برگشت بودم. ساعتی که توی کلاس بودم. و تمام این هزینهها و اینکه در نهایت بعد از حدود شش ماهی به خودم آمدم دیدم کلی وقت و پول گذاشتهام ولی هیچی به هیچی. تازه چون تعداد ما کم بود باید شهریه را دو برابر میدادیم.
بعد از شش ماه بچهها شروع کردند به غرغر کردن و گفتن نمیخواهیم بیاییم. و کلاس کنسل شد.
دیدم باید کاری کرد. من همچنان در رؤیای سوربن بودم و یادگیری زبان فرانسه برایم خیلی مهم بود.
کلاسهای زبان معمولاً اینطوری هستند. یا اینقدر شیوهی آموزش کشدار است که باید سه – چهار سالی کلاس بروی تا به جایی برسی یا اینکه کلاً دو ترم کلاس برگزار میشود و بعد تشکیل نمیشود.
برای افرادی که لیسانس گرفتهاند یا مدرک تحصیلی بالاتری دارند و هزار کار و گرفتاری، این که ذره ذره اطلاعات پراکنده را دریافت کنند کار به جایی نخواهد برد. نشستم به جستجو در سایتهای مانند انتشارات جنگل و هر انتشارات دیگر.
برای یادگیری فرانسه چه کار کردم؟
- کتاب گرامر سوربن را پیدا کردم و از روی آن گرامر را یاد گرفتم.
- از روی کتاب Café Crème هم مباحثی مانند مکالمه، مهارت شنیداری و … را کار کردم. این کتاب، به نظر من، هنوز هم بهترین متد آموزش زبان فرانسه است.
- و سر آخر هم یک سری متن برای بالا بردن دایره لغات و ارتقاء مهارت نوشتن.
- دیکشنری مورد استفاده من هم فرهنگ لغت دکتر پارسایار بود که هنوز دارمش.
امتحان TCF را در سفارت فرانسه دادم و همان بار اول B1 – B2 گرفتم.
با پذیرشی که از سوربن گرفته بودم (دانشگاه پیر ماری کوری زیرمجموعه سوربن است) و با داشتن مدرک زبان برای ویزا اقدام کردم.
وقتی پایم را در فرودگاه شارل دو گل گذاشتم از اولین جملات فرانسوی و انگلیسی که با دیگران رد و بدل میکردم خیلی خوشحال بودم که میتوانم از مهارت زبانم در محیط طبیعی به خوبی استفاده کنم. مدتی که در پاریس بودم و مدتی که در سالهای قبل از آن به یادگیری و همچنین تدریس زبان انگلیسی مشغول بودم، همه تجربیاتی به من داد انگیزه من برای راهاندازی این سایت آموزشی بوده است.
تمام تلاش من در این سایت، ارائهی بستههای خودآموز یادگیری زبان انگلیسی و فرانسه است که تهیهی آن هزینهی زیادی به زبانآموزان تحمیل نکند و هم اینکه در مدت زمانی منطقی آنها را به جای خوبی در زبان انگلیسی برساند.
اگر نیاز به راهنمایی دارید از طریق ایمیل زیر سؤالات خود را مطرح کنید.
diranlou.online@gmail.com
پیروز و پاینده باشید.
سرفصلهای کتاب راهنمای جامع یادگیری زبان انگلیسی
- بخش اول: مهمترین دلایل اینکه چرا زبان انگلیسی یاد نمیگیریم.
- بخش دوم: زمان لازم برای یادگیری زبان انگلیسی. استاندارد CEFR چیست؟
- بخش سوم: مراحل سهگانه یادگیری زبان انگلیسی
- بخش چهارم: بهترین روش یادگیری گرامر چیست؟
- بخش پنجم: یادگیری لغت در انگلیسی
- بخش ششم: روش درست استفاده از دیکشنری
- بخش هفتم: تقویت مهارت Reading
- بخش هشتم: تقویت مهارت Listening
- بخش نهم: تقویت مهارت Speaking
- بخش دهم: بهترین لهجه برای یادگیری انگلیسی
- بخش یازدهم: تقویت مهارت Writing
- بخش دوازدهم: یادگیری زبان در محیط، آری یا خیر؟
- بخش سیزدهم: داستان یادگیری من: چگونه زبان فرانسه و انگلیسی را به طور خودآموز یادگرفتم.
- بخش چهاردهم: روش درست یادگیری زبان و معرفی منابع یادگیری خودآموز از مقدماتی تا پیشرفته
- اهمالکاری چیست؟ انواع، علل و راههای درمان آن
- انتخاب برنده بودن به جای ذهنیت بازنده بودن و قربانی بودن
برای اطلاع از جدیدترین مقالهها، فیلمها و همچنین کدهای تخفیف در خبرنامۀ سایت ثبتنام کنید.
Book photo created by freepik – www.freepik.com